داستان «دِراوِر» نویسنده «فردین علیخواه»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

fardin alikhah

وقتی از کانون شعر و ادب به خانه برمی‌گردد و به رفتارهایش فکر می‌کند، از دست خودش حرص می‌خورد. از لبخندهای مصنوعیِ بعد از حاااالِ شما گفتن‌های خودش؛ از جمله‌های پرطمطراقی که فقط برای تظاهر به خاص بودن گفته، در حالی که معنی آنها را به درستی نفهمیده؛ از سیگاری که پس از نشست کانون در کنار آب‌نمای فرهنگسرا با ژست اغراق‌آمیزی مقابل چشم‌های دیگران روشن کرده و با لوله کردن لب‌هایی که رویشان رژ رنگِ کالباسی نشسته، دودش را به آسمان پف کرده؛ از کتاب شعری که به عمد از قفسه کتاب‌های خانه برداشته، تا پس از اتمام کانون ژست بگیرد و با افاده شوآف بیاید.

داستان «رهایی از خون» نویسنده «زهرا کرمی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zahra karamii

آنقدر در این صحرا مانده‌ام که دیگر باید پوسیده شده باشم. در این مدت لحظه‌ای لبخند آن کودک از نظرم محو نشد. روزی که از شاخه جدایم کردند تمام هول و هراسم این بود مبادا هیزمی شوم زیر اجاق پیرزنی فرتوت یا تکه چوبی بی ارزش بازیچه دست طفلان. اما تبدیل به شاه تیری شدم. تیر سه‌شعبه.

داستان «چاره‌ای نیست» نویسنده «نرگس مروجی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

NARGES MORAVEJI

در دنیای واقعی آدم‌ها با هم برخورد می‌کنند، نگاه‌ها تلاقی می‌کند، بهانه‌هایی برای صحبت کردن پیش می‌آید، چیزهای مشترکی بروز می‌کند و رابطه‌ها شکل می‌گیرند. مثلاً مهم‌ترین نقطه اشتراک من و سارا علاقه به کتاب و فیلم است. غیر از این هر کدام در دنیای متفاوتی زندگی می‌کنیم که مثل دو خط موازی هیچ‌وقت به هم نمی‌رسند.

داستان «چرخ‌فلک گریان» نویسنده «پوروین محسنی آزاد»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

poorvin mohseni azad

 شب، شب پاییز و هوا بیمار است. روی ویلچر، کنار پنجره، با چشمان باز به خواب رفته است.  آن دختر لاغر رنگ‌پریده با دامن بلند چین‌دار که در راهرو بسوی نوای ارکستر ناپیدا پیش می‌رفت، دست رد به سینۀ او زد و دلش را درد آورد. زمان‌ومکان هر دو به راه خود می‌روند. بدری گفت: 《چرا دیگه داستان نمی‌نویسی؟》

نام داستان «آن‌سوی پنجره‌ی مه گرفته» نویسنده «آذر نوری»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

azar noori

پاهایم دیگر به فرمانم نیستند؛ با دلم دست به یکی‌ کرده‌اند.

مرا می‌کشانند پشت پنجره‌ی مه گرفته. امروز دوازدهمین روزی‌ست که صدای آشنا و محزون ویولن سیاوش توی خانه می‌پیچد. ساعتی مانده به غروب، اما آفتاب پشت شکم ابر آبستن، گیر افتاده است. گوشه‌ی پرده را با احتیاط کنار می‌زنم، دستی به شیشه می‌کشم و از شفافی کوچک، کوچه را نگاه می‌کنم. سیاوش تکیه به دیوار، آنسوی کوچه، آرشه را کشیده به جان سیم‌ها. آهنگ «جان مریم» در گوش کوچه پر شده است.

داستان «زیرگذر» نویسنده «آرمین رزمجو»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

armin razmjooزیرگذر دو راه ورودی داشت ودو راه خروجی. یکی از راه‌های ورودیِ آن از میان درختان می‌گذشت ولی مسافت را کوتاه‌تر می‌کرد. اما از طرفی زمستان که می‌شد رد شدن از آن و وارد زیرگذر شدن مکافات بود. یا پایت داخل چالۀ آب می‌رفت یا به شاخه‌های ریزودرشت درختان برخورد می‌کرد و اعصابِ آدم را به هم می‌ریخت.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692