وقتی از کانون شعر و ادب به خانه برمیگردد و به رفتارهایش فکر میکند، از دست خودش حرص میخورد. از لبخندهای مصنوعیِ بعد از حاااالِ شما گفتنهای خودش؛ از جملههای پرطمطراقی که فقط برای تظاهر به خاص بودن گفته، در حالی که معنی آنها را به درستی نفهمیده؛ از سیگاری که پس از نشست کانون در کنار آبنمای فرهنگسرا با ژست اغراقآمیزی مقابل چشمهای دیگران روشن کرده و با لوله کردن لبهایی که رویشان رژ رنگِ کالباسی نشسته، دودش را به آسمان پف کرده؛ از کتاب شعری که به عمد از قفسه کتابهای خانه برداشته، تا پس از اتمام کانون ژست بگیرد و با افاده شوآف بیاید.
چت از طریق واتساپ