داستان «دختر کرفس‌خور» نویسنده «رویا طلوعی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

roya tolooei

من به همه کس و همه چیز فکر می کنم، مخصوصا شب‌ها موقع خواب، ذهنم یک لحظه هم خالی نمی شود، حتی به آقا رضا شاطر محله‌مان که حدس می زنم همسن خودم یعنی شانزده ساله باشد هم فکر می‌کنم، مطمئنم زن او نمی‌شوم او پسری نیست که من بتوانم برایش تب کنم و بعد هم بمیرم، اول به خاطر اینکه او کفل دارد و بعد هم عاقل نیست، آخر کدام پسر عاقلی زیرپوش قرمز با شلوار سفید نخی می‌پوشد تا اسباب خنده مشتری‌های سنگکی شود.

داستان «شهر غریب» نویسنده «محمدحسین اسحاقی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mohamad hosein eshaghi

«صبح شده بود با مرد تماس گرفتن، پس از پایان مکالمه مرد وسایلش را جمع کرد و از خانه بیرون زد انگار برای انجام کاری مهم او را به شهر دور و غریبی خواسته بودند، مرد سوار قطار شدو پس از دو روز به این شهر رسید. آخر شب بود و مرد تصمیم گرفت برای خواب به هتلی برود.

داستان «پدربزرگ در هاله سرهنگ» نویسنده «فاطمه درویشی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zzzz

با صدای بلند تلویزیون از خواب بیدار شدم، طبق معمول پدربزرگ شبکه خبر را گذاشته بود و روی صندلی مخصوصش که فقط خودش حق نشستن روی آن را دارد نشسته و داشت نگاه میکرد . به قول خودش  آدم نظامی باید از اخبار روز مطلع باشد، هرچند پدربزرگم بیکار هست ولی فکر می‌کند یک سرهنگ بازنشسته هست و با مقامات بالا در ارتباط است.

داستان «مسافر بین راهی» نویسنده «محمدرضا سابقی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

mohamadreza sabeghi

تاریکی و سکوت شبانه خودش را روی جاده خلوت و قدیمی پهن کرده بود.  با اینکه دخترک را ترس برداشته بود ولی لنگان و آهسته در حالی که هرازچند گاهی برمی‌گشت و از لبه چادر گلدارش پشت سرش را نگاه میکرد یک سمت جاده را گرفته بود و پیش میرفت.

داستان «گشت نقاشی» نویسنده «فرشاد ذوالنوریان»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

farshad zolnooriann

ما یا حاصل موفقیت یک زن و مرد در عشق بازی بوده ایم یا شکست آن ها در جلوگیری از بارداری. خواب و بیداری هم اینگونه اند. این که در کدام حالت زمان بیشتری را بگذرانی حقیقت را در آن معنا خواهی کرد. بعضی خواب ها آن قدر زور و بازو دارند که بیداری را از یادت می برند.

داستان «اشک شادی» نویسنده «فروغ ناطقی نژاد»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

fateme foroogh nateghi

امروز بعد از ظهر ، وقتی از شرکت بیرون آمدم ، دلم خیلی گرفته بود . تصمیم گرفتم با ماشینم در خیابان ها ، کمی بی هدف رانندگی کنم برای همین با مادرم تماس گرفتم و اطلاع دادم که دیرتر به خانه می روم تا نگرانم نشود.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692