ساعت ده صبح بود که رفت، از آن موقع سه ساعت و بیست و دو دقیقه میگذرد. آه خدای من، خودت کارلینای کوچک مرا حفظ کن.
چت از طریق واتساپ
ساعت ده صبح بود که رفت، از آن موقع سه ساعت و بیست و دو دقیقه میگذرد. آه خدای من، خودت کارلینای کوچک مرا حفظ کن.
خانم سخایی منشی دکتر نوریان بود همان پزشکی که وقتی شیرین حالش بد شد و بردمش بیمارستان عملش کرد، گفته بود بعد از این که خونریزی تمام شد دوباره برویم برای ویزیت، سن شیرین برای چنین اتفاقی زیاد بود و وقتی نوریان بعد از عمل آمد بالای سرش اولین سؤالی که پرسید این بود:
باران از سر شب گرفته بود و تند تر شده بود و قطرات درشت آن به برزنت روی چادر می خورد.سانای به صدای باران گوش می داد.می دانست این حجم باران دردی از چیزی دوا نمی کند.وقتی چادر کنار می رفت و کسی وارد می شد زمین خشک و ترک ترک را می دید که قطره ها را گویی پیش از رسیدن به سطح به درون می کشید و بییشتر می خواست. دشت داشت به بیابان بدل می شد.
دوران شیرین و فرهاد به سر آمده است ، عشق چون کپسول فشرده شده یا نسیمی پرشتاب یا ظرفی یک بار مصرف ، دست به دست می شود . دیگر تمام وجود کسی را نمی خواهی . ممکن است تنها عاشق لب های مرطوب کسی شوی و چشمان دیگری را طلب کنی ! حتی در زمان عشق بازی اندام کسی را به خاطر آوری که حتی دستش را لمس نکرده ای ...
سحرالموجی نویسنده مصری و مدرس ادبیات انگلیسی در دانشگاه قاهره می باشد. اولین کتاب او در سال 1998 چاپ شد. از وی چندین رمان و مجموعه داستان کوتاه منتشر شده است. معروف ترین اثر او «ظهر» در 2007 چاپ و منتشر شد و جایزه «کاوافی» را نیز از آن خود کرد.
نخل خانه که خشک شد . دیگر خانه جای ماندن نبود .انگار بست خانه به نخلش جان میگرفت .