دو كشتي گيرپير در تنها ميدان شهر دست در كمر هم نفس زنان و خسته با عضلات پير و شل و پوست پر ترك و آفتاب سوخته آويزانشان در گير كشتي هستند كه ديگر نظر كسي را- حتي نظر من را هم- به خود جلب نمي كند.
چت از طریق واتساپ
دو كشتي گيرپير در تنها ميدان شهر دست در كمر هم نفس زنان و خسته با عضلات پير و شل و پوست پر ترك و آفتاب سوخته آويزانشان در گير كشتي هستند كه ديگر نظر كسي را- حتي نظر من را هم- به خود جلب نمي كند.
داستانک «میم»
درست وقتی توی واگن مردانه تنها دختری هستی که ایستادهای، حس نمایش بیکلام را جلوی آن همه سکویِ پُر داری. میدانی دارند به تو زل میزنند و جای اشتباهیات را تذکر میدهند. اما تو به هیچ تماشاگری زل نمیزنی تا دیر رسیدنت به قطار و عجله برای جا نماندن را بهانه نکنی.
جواب سلام داده نداده درآمد که «عجایب صنعتی دیدم در این دشت»
— بله؟
معلومم نشد در جواب حیرت مخاطبش که من باشم یا تالی منطقی ادامه صحبتش بود که...
چتر توی دست هام بود... زیر چتر هوای بی هوایی خوبی شده بود، حداقلش دیگر صدای داد و فریاد و نصیحت این و آن نمی آمد، باران تند می زد لبه کفش های کتانی م خیس شد...مثل تنش که از شدت همه دردهای آوار شده گر گرفته بود...
میگفت: "خواب دیده سامسا شده."
میگفت: " عجیبه که میدونستم دارم خواب میبینم و عجیبتر که هر چی زور میزدم بیدار نمیشدم."
زن در سالن نشسته بود. هوا گرم بود و پنكه سقفي با نرمي بالاي سرش چرخ مي زد. از آنجايي كه نشسته بود مي توانست نوك پاهاي شوهرش را در جورابهاي نخي با خطوط آبي وخاكستري رنگش ببيند.