نگاهی به گوشی زهوار در رفته اش انداخت،گوشی قدیمی بود و روی صفحه اش چند جا ترک برداشته بود،و ۱۰صبح را نشان می داد،هوا دم خرداد را داشت و امانه باید میرفت تا به چشم پزشکی برسد.
چت از طریق واتساپ
نگاهی به گوشی زهوار در رفته اش انداخت،گوشی قدیمی بود و روی صفحه اش چند جا ترک برداشته بود،و ۱۰صبح را نشان می داد،هوا دم خرداد را داشت و امانه باید میرفت تا به چشم پزشکی برسد.
در محوطه ایستگاه فشارشکن گاز قدممی زد و گاهی به بیرون نگاهمی کرد. کامیونها به صف دور میدان ایستاده، بعضی از رانندهها بساط صبحانه را پهن کرده، دور کامیونها شلوغ، چند کارگر بالای آجرها نشسته بودند و منتظر رانندهها که صبحانهشان را بخورند.
آقای برلین همانطور که ته کاسهی ماستاش را میلیسید، رو به خانم کلاویس گفت: «بگو امروز کی اومده بود اداره.»
سلام عزیزکم! خودت میدانی که از احوالپرسی و این جور چیزها بیزارم؛ دلم میخواهد حرفهای واقعیتر بزنیم. از عسل کوچولو چه خبر؟ هنوز هم وقتی میخندد دندانهای نورستهاش نمایان میشود؟ حاج بابا چه میکند؟