موسی را که گذاشتند توی گودال،صنم مشتی خاک بر سرش ریخت،فریاد زد ،جیغ کشید،نفرین کرد،گریه کرد و آخرسر بی حال و بی رمق میان آغوش یکی از زنها از حال رفت.سهراب سر را میان دو دست گرفته بود ،با همه ی غمی که بر دلش سنگینی میکرد،خوش نداشت کسی درد و عجزش را ببیند.
چت از طریق واتساپ