دیشب در جاده بودم و آسمان نیمه ابری اما ابرهایی انباشته که دلشان هوای گریه دارد و ماه هم بدر کامل ... گاهی که ابر قد می کشید از مهتاب هیچ پیدا نبود مگر هلالی و من دلم می گرفت مثل اینکه نیامی در سینه ام فرو برده باشند از هلال ماه ...و بعد در پیچ و تاب جاده و کوهستان و گردنه میامی به شاهرود و قله های سرد و بی عقاب ...شاعری گفت چرا گرفته دلت مثل اینکه تنهایی و من بدنبال چشمانت همه جا را گشتم ،سراغ هم گرفتم اما پیدایت نکردم...
سروده چشمان تو / علی ربیعی
ادامه مطلب... اضافه کردن دیدگاه جدید