قاضی سرش را از روی مدارک بالا می آورد و طوری با چشمانش به من خیره می شود که انگار می خواهد خنجر به قلبم بزند. چشمان آبی تیزی دارد. قلبم با ریتم ساز بوگی[1] تاپ تاپ می زند.
قاضی می گوید:
قاضی سرش را از روی مدارک بالا می آورد و طوری با چشمانش به من خیره می شود که انگار می خواهد خنجر به قلبم بزند. چشمان آبی تیزی دارد. قلبم با ریتم ساز بوگی[1] تاپ تاپ می زند.
قاضی می گوید:
زمانی که نارسیس جانش را از دست داد، برکهی عیشش از جام آب شیرین تبدیل به جامی از اشک شور شد، و پریهای کوهستان با زاری از میان جنگل آمدند تا برای برکه آواز بخوانند و او را آرام کنند.
وقتی دیدند برکه از جام آب شیرین به جامی از اشک شور تبدیل شده، گیسوان سبزشان را باز کردند و با زاری به برکه گفتند:
روزی روزگاری، مردی بود که مشاورش فکر میکرد، برای حل و فصل بعضی مسائل، بهتر است دربارهی آنها قصهای بگوید.
بیش از هفتصد سال پیش، در دونوئورا در تنگۀ شیمونوسکی، آخرین نبرد از مجموعه نبردهای طولانی بین قبیله هئیکی یا تایرا، و میناموتو یا گنجی در گرفت. هئیکیها به همراه زنان و بچهها و امپراطور خردسال خود که اکنون به نام آنتوکو تنو شناخته میشود، عملاً قتل عام شدند. چند صد سال است که آن دریا و ساحلش به جولانگاه ارواح تبدیل شده است.
باغ هتل سرخي افق را با ولع سر ميكشد. رنگ غروب بر باغ وحشياي كه در برابرمان به خواب رفته ميريزد و روي ماشینهای صف بسته در محوطه پاييني زبانه میکشد و چهره زنها را برافروخته ميكند. شفق در خلسهاي روحاني با موسيقي دلنشین نوازندگان در هم آمیخته و رقّاصهها را با خود به دوردستهای سرمستی و خوشبختی میکشاند.
باغ هتل سرخي افق را با ولع سر ميكشد. رنگ غروب بر باغ وحشياي كه در برابرمان به خواب رفته ميريزد و روي ماشینهای صف بسته در محوطه پاييني زبانه میکشد و چهره زنها را برافروخته ميكند. شفق در خلسهاي روحاني با موسيقي دلنشین نوازندگان در هم آمیخته و رقّاصهها را با خود به دوردستهای سرمستی و خوشبختی میکشاند.