باد شمال شرقی از سمت دریا سرد و شدید می وزد . در کوچه های خیلی تنگ و تاریک " اورتاکوی " سایه سه نفر که درحال لرزیدن هستند ، رو به جلو حرکت می کنند .
چت از طریق واتساپ
باد شمال شرقی از سمت دریا سرد و شدید می وزد . در کوچه های خیلی تنگ و تاریک " اورتاکوی " سایه سه نفر که درحال لرزیدن هستند ، رو به جلو حرکت می کنند .
پشت پنجره نشسته بود و چیرگیِ غروب بر خیابان را تماشا میکرد. سرش را به پردهی پنجره تکیه داده بود وبوی غبارآلود پرده به مشامش میخورد. بیرمق بود. افرادی از خیابان عبور کردند. مردِ ساکنِ آخرین بلوک، راهِ رفتن به خانه را پیش گرفته بود. صدای تق تق قدمهایش را روی بتن پیاده رومیشنید .سپس قرچ قرچ کنان از مسیرزغالها که نرسیده به خانههای قرمزرنگ و نو ساخت بود، گذشت.
"میسی کینگ" در کشور "باهاما" زندگی میکند. او دختری 13 ساله است، که سرگرمیهایش را: مطالعه کتب، شناکردن و گوش دادن به موسیقی تشکیل میدهند.
پدر و مادر "میسی" هر دو دکتر هستند و در بیمارستان بندر کار میکنند. ساختمان بیمارستان مجاور خانه آنها قرار دارد.
یوسف فیلسوف می گوید: « انسان با گریه کردن زیاد انسان می شود.گریه در واقع خود انسان است.»
بعد ازصبر زیاد وقتی در سن پیری فرزند پادشاه سلامت پسر شد، خوشی پادشاه انتهایی نداشت. در تمام کشور جشن برپا کرد و بعد از سالها رعایا کمی آرامش نصیبشان شد. پادشاه به همین مناسبت به زندانیان مهم تخفیف مجازات داد و هر کس که آن روز مجازات اعدام برایش تعیین شده بود، زندگیش را هدیه گرفت...
مدتها میشد که باستلر ساکت بود. در بندرگاه فضایی سیریوس نشسته بود، لولههایش سرد شده بودند، پوستهاش در اثر برخورد ذرات پر از خط و خراش و حال و هوایش مانند یک دوندۀ استقامت بود که در پایان مارتن، توانش را از دست داده بود. دلیل خوبی برایش وجود داشت. از یک سفر بسیار طولانی بازگشته بود که به هیچ عنوان خالی از دردسر نبود.