۱
صبح هر دو ساکت روی صندوق تمرهندی در گوشهای از لنج نشسته بودند، ملوانها کیسههای برنج و صندوقهای تمر و چای را به لنج میبردند، دریای آرام او را آشفته میکرد.
۱
صبح هر دو ساکت روی صندوق تمرهندی در گوشهای از لنج نشسته بودند، ملوانها کیسههای برنج و صندوقهای تمر و چای را به لنج میبردند، دریای آرام او را آشفته میکرد.
مرد نگاهی به اطرافش انداخت. تمام آنچه از این زندگی طولانی جمع کرده بود، همین اتاق رنگ و رو رفته با یک فرش کهنه و قدیمی بود.
با سیم ظرفشویی افتادهبود جان قابلمهی بزرگ و داشت سوختگی ته آن را از بین میبرد. دستکش قرمزرنگش پُر بود از لکههای سیاهِ بزرگ. سینک که دو لنگه بود، در لنگهی راستش، چند استخوانِ گوسفند دیدهمیشد که کمی آغشته به خون بود.
خبر بدبختی آدمها و جنایات و اتفاقات را در روزنامه میخوانی و گاهی خبر خوشبختی آدمها. خبر سیل، زلزله، پسرکشی، قتل خبر سقوط هواپیما و بالارفتن قیمت ارز. خبرها غمگینت میکنند و گاهی تا عمق جانت را میسوزانند اما هیچیک از این دردها دیری نمیپاید. فراموش میشود. خبرها یکی چند روز تیتر اول روزنامهها و جزء پربازدیدترین پستهاست و اما بعد از آن به راحتی به تاراج زمان میروند.
من و مادرزنم در یک جنگ دیرین نا تمام در گوشه ای از شهر، زیر سقف یک عمارت بزرگ زندگی می کنیم. بله درست حدس زده اید من یک داماد سرخانه هستم. بگذارید بیشتر از مادر زن عزیزم برایتان بگویم. زنی که حساب همه چیز را دارد و همه ی کارهایش با برنامه ریزی پیش می رود.
تقريبا بجز پنج شش نفر در طول تاريخ بشريت هيچكس زمان را بصورت غير خطي درك نكرده است! چه توضيح مضحكي چون توي فضاي بيزمان حتي تاريخ بيمعناست! توي زمان غير خطي يا فضاي بيزمان يا مبدل به مكان شده!