یکی بود، یکی نبود. در خانه ای بزرگ، اتاقی بود که وسیلههایی مثل آینه، کتاب، کیف، مسواک و میز و صندلی در آن زندگی میکردند. روزی از روزها یک تازه وارد به اتاق آمد که صاحب اتاق، بیتا کوچولو و مادرش به آن شمع میگفتند.
آینه، شیشهاش را روبه شمع کرد و به او خوشامد گفت. اما بقیه اشیا به خواب عمیقی فرو رفته بودند و متوجه ورود شمع تازه وارد نشده بودند.