داستان «جادوی اشیا» نویسنده «مبینا یگانه» 13 ساله از شهریار

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «جادوی اشیا» نویسنده «مبینا یگانه» 13 ساله از شهریار

یکی بود، یکی نبود. در خانه ای بزرگ، اتاقی بود که وسیله‌هایی مثل آینه، کتاب، کیف، مسواک و میز و صندلی در آن زندگی می‌کردند. روزی از روزها یک تازه وارد به اتاق آمد که صاحب اتاق، بیتا کوچولو و مادرش به آن شمع می‌گفتند.
آینه، شیشه‌اش را روبه شمع کرد و به او خوشامد گفت. اما بقیه اشیا به خواب عمیقی فرو رفته بودند و متوجه ورود شمع تازه وارد نشده بودند.

 

شمع با ناراحتی به آینه گفت: "آقای آینه من تنهاترین شمع روی زمینم. این جا شمع دیگری ندارید تا من با او دوست بشوم؟"
آینه پاسخ داد:"چرا داریم."

- پس کجاست؟ چرا من آن شمع را نمی‌بینم؟

- بیا جلوی شیشه‌ی من بایست بلکه با دوست جدیدت آشنا شی."

شمع کوچک جلوی آینه ایستاد و شمعی را دید که مثل خودش کوچک و لاغر بود. شمع قصه‌ی ما با خودش فکر کرد که دوتایی با هم می‌توانند دوستان خیلی خوبی باشند.

با خوشحالی و هیجان گفت:"خدای من! آینه جان تو واقعاً جادویی هستی. تا به حال همچین چیزی ندیده بودم. کاش منم مثل تو یک جادو برای خودم داشتم. جادویی که با آن دیگران را شاد کنم و خارق العاده به نظر برسم."
آینه با مهربانی گفت:"تمامی اشیاها، جادوی خاص خودشان را دارند. فقط باید آن را کشف کنند."
فردای همان روز شمع کوچک، راهی سفری کوتاه شد تا بتواند جادویش را کشف کند. در راه طنابی را دید که بچه‌ها با او بازی می‌کردند و داد می‌زدند:"شمع...گل...پروانه...سوسن...سنبل ...افسانه."شمع کوچک احساس کرد بچه‌ها به او نیاز دارند که صدایش می‌زنند. جلوتر رفت و از طناب پرسید: "بچه‌ها با من چه کار دارند که صدایم می‌زنند؟"

طناب جواب داد:"کاری ندارند. فقط شمع، گل، پروانه بازی می‌کنند."

شمع زیر لب گفت:"یعنی ممکنه جادوی پنهان من به گل و پروانه ربطی داشته باشد؟!

شمع با طناب خداحافظی کرد و به امید آن که گل و پروانه بتوانند کاری برای آشکار شدن جادویش کنند، به راه افتاد.
شمع کوچولو، گشت و گشت و گشت تا بالاخره، گل نرگس را دید که پروانه روی آن نشسته بود. شمع پروانه را صدا زد. پروانه که متوجه شمع شد، جلو آمد؛ نگاهی انداخت وگفت: "این شمع که روشن نیست، کبریتی هم همراهش نیست. پس چه فیاده ای دارد؟ می‌روم روی همان گل نرگس می‌نشینم."

شمع با خود زمزمه کرد: "کبریت؟! یعنی جادوی پنهان من, به کبریت مربوط می‌شود؟"
سپس بدون آنکه تأملی کند دوباره راه افتاد. اگر به خانه ای می‌رفت شاید یک قوطی کبریت پیدا می‌کرد. شمع کوچولو وارد یک کلبه شد و یک قوطی کبریتی پیدا کرد. "

شمع به قوطی کبریت گفت: دارم دنباله جادویم می‌گردم. جادویی که هنوز کشف نشده است. شما می‌توانید به من کمک کنید. "قوطی کبریت با عصبانیت گفت: خب به من وچوب

کبریت‌هایم چه ربطی دارد؟"

- یعنی نمی‌توانید برای من کاری بکنید؟

- نه! حالا برگرد به همون جایی که از آن اومدی.

قوطی کبریت به قدری از کوره در رفته بود که به زمین افتاد و نا خواسته یکی از چوب کبریت‌هایش به کناره‌ی آن کشیده شد وآتش گرفت. چوب کبریت دادو فریاد می کردوکمک می‌خواست. شمع آمد تا آتش کبریت را خاموش کندکه سرخودش هم شعله ور شد. همان موقع پروانه‌ها به کلبه آمدن ودور شمع حلقه زدند. شمع با خوشحالی وهیجان گفت: یافتم!
قوطی کبریت پرسید چه چیزی را یافتی؟

- کبریت عزیز بالاخره جادوی من آشکار شد. اما آگه تو نبودی هیچوقت موفق به کشف آن نمی‌شدم. حالا باید همینطور که پروانه‌ها دورمن جمع شده‌اند به اتاقی که درآن زندگی می‌کنم برویم تا آئینه ودوست جدیدم شاهده این پدیده زیبا باشند.
قوطی کبریت با بی حوصلگی گفت: خب این چه سودی به ما دارد؟

- خب این جادوی تو هم محسوب می‌شود؛ چوب کبریت تو به کناره‌ات کشیده شد وسوخت تا مرا روشن کند خیلی جالب است هیچکس نمی‌داند که تو از چه چیزی درست شده ای که باعث سوختن چوب کبریت‌ها می‌شوی.
- خیلی خب باشد! اما تو این طوری آب می‌شوی. فعلاً خاموشت می‌کنیم به اتاق که رسیدیم دوباره روشنت می‌کنم.
وقتی به اتاق رسیدند، شمع کوچک جادوی خارقلعاده اش رابه ائینه و دوستش نشان داد.

دوست جدید شمع که در آئینه بود، آن قدر با وفا بود که هر کاری شمع می‌کرد او هم انجام می‌داد.

چندین سال گذشت قوطی کبریت برای چوب کبریت‌هایش خراشیده شد، چوب کبریت‌ها برای شمع سوختن و شمع هم برای پروانهها آب شد و اینجوری شد که جادوی آن‌ها با فداکاری تمام شد. آقای آئینه هنوز هم خوشحال است که باجادویش توانسته دیگران را از تنهایی در بیاورد. خوشبختانه شمع قصه ما نفهمید که تنها دوستش که شکل خودش بود در حقیقت خوده آن شمع بوده است.

آئینه‌ی دانا معتقد است که جادوی هر وسیله با یک خوبی به پایان می‌رسد, مثلاً جادوی کتاب با دانا شدن دیگران وجادوی خمیردندان ومسواک با تمیز شدن دندان‌ها به پایان می‌رسد و مثل همین قصه‌ی ما که جادویش را با  نتایج خوبی تمام کرد.

دیدگاه‌ها   

#22 سما معصومیان 1395-08-03 21:17
داستانت خیلی قشنگ بود مبیناجون امیدوارم همیشه موفق باشی و خیلی خوشحالم از اینکه یه روزی باتو همکلاس بودم
#21 ستایش هاشمی نسب 1394-11-11 11:41
خوشم امذ مبینا جان موفق باشی
#20 مبینا یگانه 1394-09-04 18:40
نقل قول:
مبینا عزیز
ممنونم که پیشنهاد خواندن داستان زیبا و لطیفت را دادی.
به کشورم افتخار می کنم که نویسنده ایی مانند تو، با آینده بسیار درخشانی دارد.
و
ممنونم که داستان من را خواندی و نظر دادی.
با بهترین آروزها
راستی در داستان من غلط املایی جزئی هم وجود دارد. لطفا فیاده را فایده بخوانید با سپاس.
#19 مبینا یگانه 1394-08-17 23:55
نقل قول:
مبینا عزیز
ممنونم که پیشنهاد خواندن داستان زیبا و لطیفت را دادی.
به کشورم افتخار می کنم که نویسنده ایی مانند تو، با آینده بسیار درخشانی دارد.
و
ممنونم که داستان من را خواندی و نظر دادی.
با بهترین آروزها
ممنون خانم ثبوتی. خیلی خوشحال شدم که داستانم رو خوندین. منم برای همه ی کودکان و نوجوان نویسنده آرزوی موفقیت میکنم. و برای شما هم آرزوی سربلندی دارم.
با مهر، مبینا یگانه
#18 روح انگیز ثبوتی 1394-08-16 19:24
مبینا عزیز
ممنونم که پیشنهاد خواندن داستان زیبا و لطیفت را دادی.
به کشورم افتخار می کنم که نویسنده ایی مانند تو، با آینده بسیار درخشانی دارد.
و
ممنونم که داستان من را خواندی و نظر دادی.
با بهترین آروزها
#17 مبینا یگانه 1394-07-18 00:15
ممنون عزیزم. برای شما هم آرزوی موفقیت های روز افزون و سربلندی دارم. شاد باشی .
#16 Yasaman 1394-07-13 01:32
واقعا قشنگ بووود...بایدافتخارکرد که همچین نوجوانانی درکشورهستند که باعث سربلندی ماهستن...آفرییییین
#15 نازنین 1394-07-12 21:50
خیلی عالی بود
#14 مبینا یگانه 1394-07-06 19:23
نقل قول:
آفرین مبینا جان، عالی بود. لذت بردم. شک ندارم اگه ادامه بدی یه نویسنده ی ماهر ادبیات کودکان می شی. منتظر داستانای بعدیت هستم.
مرسی از تشویقتون لطف دارین،
#13 مبینا یگانه 1394-07-05 22:02
نقل قول:
عالییی
خوشحالم که خوشت اومده

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692