پتو را روی سرم کشیده ام.صدای خنده های فریبرز از بیرون از اتاق به گوشم می رسد.فکر می کند خواب هستم.به خیالش داروهای اعصاب، آنقدر قوی هستند که ساعت 2 بامداد با خیال راحت با دوست دخترش اراجیف رد و بدل کنند و من هم نفهمم.بیشتر از 6 ماه هست که فقط دو همخانه هستیم.
چت از طریق واتساپ