داستان «غریبه در اغما» نویسنده «بهمن عباس زاده»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

bahman abaszadeh

همه چیز یکباره شروع شد. وقتی که پُشتِ پنجره ی اتاق نشیمن ایستاده بودم و به تنها گیاهِ باغچه ی کنار حیاط، که خود را از دیوار آجری بالا کشیده بود خیره شده بودم و در حال و هوای خاصی با او راز و نیاز می کردم و در دل به او قول می دادم که از آن به بعد بیشتر از او مراقبت کنم و هرچه زودتر سراپایش را از گرد و غباری که بر او نشسته بود بشویم، حتی دست دراز کردم که به خیال خودم از آن فاصله پیکر ظریف و نازکش را نوازش کنم، اما فاصله ام آن قدر زیاد بود که دستم در هوا ماند و فقط از دور، طوری دستم را حرکت دادم که یعنی دارم نوازشش می کنم... .

داستان «توهم» نویسنده «فریده لشگری»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

farideh lashgari

زغال های نيمه روشن زير خاکستر سفيد، مثل چراغ خطر سر چهارراه، چشمک ميزد. منقل خاموش می شد و صدای خرناس های بلند آقام، ناله های ضعيف ننه و نفس های خس دار زينب را کور می کرد. دلم شور می زد ، و احساس می کردم اشکنه سر شب توی دلم قل می زند. قرارمان ساعته 9 شب زير تير چراغ برق، کنار خانه علی طوقی بود.

داستان «ده و بیست دقیقه» نویسنده «زهرا یعقوبی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

zahra yaghoobi

می ایستد روبروی آینه ی قدی راهرو و زل می زند به پف چشمهایش و آن موهای جوگندمی درهم وبه هم ریخته که مثل خط خطی های موج داری تا روی یقه ی کتش پهن شده اند. امروز هم به لکه ی روغنی کت پشمی اش توجهی نمی کند وساعت زنگ دار رومیزی را که با نخ سیاه عینک به گردنش آویزان کرده جلوی چشمانش نگه می دارد،

داستان «شمعدانی پشت پنجره است» نویسنده «سارا محمدی نوترکی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

saraa mohamadi

زن­ها پله‌های آپارتمان مهتاب را سه تا یکی دویده‌اند. بعضی‌ از آنها حتی فرصت روسری زدن را هم نیافته‌اند و بعضی دیگر با پایی برهنه چشم به تراس واحد نه دوخته‌‌اند.

داستان کوتاه «زمین بازی» نویسنده «فاطمه اسفندیاری»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

fatemeh esfandiari

خیره مانده‌ام به طنابی که از زیر پاهایش رد می‌شود. 15 یا 16 ساله به نظر می‌رسد. با تیشرت و شورت ورزشی سفید که روی بازو و کنار پا، سه خط آبی کشیده شده. طناب آن قدر سریع رد می‌شود که نگاهم زیر پاهایش جا می‌ماند. طنین ضربۀ طناب بر زمین در میان همهمۀ کودکان که فریادکشان از سرسره‌ها بالا و پایین می‌روند، گم می‌شود. حواس من بی پروا در میان هیاهو باز به دنبال صدای طناب می‌گردد.

داستان «سیاه تر از سکه» نویسنده «فریده آقاسی پور»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

farideh aghasipoor

قطره های بارون از زیر گذر روی سرش چکید .برگشت و دیوار رو نگاه کرد. مکثی کرد و آگهی ترحیم چسبانده به دیوار کنار مغازه رو کند و نگاهی بهش انداخت ؛ بعدش هم مچاله اش کرد و مثل دستمال کاغذی به دستهای سیاه و چرکینش  و  دور دهان پر از ریش بلند سیاه و سفیدش کشید.

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692