راننده آنقدر داد زده بود تا مسافرانش را جمع کند که حسابی خسته شده بود. اوج گرمای تابستان بود و مردادماه خودنمایی میکرد. هر دو طرف جاده یکدست پوشیده از مزارع گندمی بود که به رنگ طلایی درامده بودند.
چت از طریق واتساپ
راننده آنقدر داد زده بود تا مسافرانش را جمع کند که حسابی خسته شده بود. اوج گرمای تابستان بود و مردادماه خودنمایی میکرد. هر دو طرف جاده یکدست پوشیده از مزارع گندمی بود که به رنگ طلایی درامده بودند.
در را بازکردم و از کوچه پا به دالان تاریک خانه گذاشتم . دستم ازسرما کرخت شده و لگن کهنه بچه روی سرم سنگینی میکرد. در مستراح باز شد و باریکه نوری از به کف دالان به سینهی دیوار لغزید.
فرهاد که رفت طرف پنجره، شیرین هم بلند شد با صدایی که از بغض دو رگه شده بود گفت: اما من به اینکار احتیاج دارم!
میخواست همه چیز را یکباره تمام کند میخواست خودش را از شر آن همه ترس خلاص کند.
اتاق بیمارستان جای حرف زدن درباره ی خیلی چیزها نیست. دور تخت مینا ایستاده بودند. لاغر و پریده رنگ روی تخت دراز کشیده بود.