به تندی عرض خیابان را طی کردم تا خود را به عابر بانک برسانم، از آن بانک و خودپردازش دلِ خوشی نداشتم، چند باری کارتم را خورده بود؛ اما چارهای نبود، عجله داشتم. در دل خداخدا میکردم، خلوت باشد.
چت از طریق واتساپ
به تندی عرض خیابان را طی کردم تا خود را به عابر بانک برسانم، از آن بانک و خودپردازش دلِ خوشی نداشتم، چند باری کارتم را خورده بود؛ اما چارهای نبود، عجله داشتم. در دل خداخدا میکردم، خلوت باشد.
استاد محمدرضا گودرزی و آقای مهدی رضایی مدیر مؤسسه خانه داستان چوک
هفتۀ گذشته با دوستان برای بازدید از یک نمایشگاه نقاشی و مجسمه به یکی از انتشارات معروف رفتیم. موضوع نمایشگاه دیوهای اساطیری بود. در ابتدای سالن، که در طبقۀ بالای انتشارات بود، روی دیوار یک متن بهصورت برعکس نوشته شده بود و توضیحاتی دربارۀ موضوع نمایشگاه میداد.
همۀ ما روزی از این دنیا خواهیم رفت. یکی در تنگدستی و آن یک در منتهای کامروایی. یکی شاد و دیگری بیمار. یکی بیخیال و آن دیگری نگران. خوشبخت و غنی یا بدبخت و فقیر به میزان دریافت آنها در زندگی سنجیده میشوند.
بیحال روی تخت افتاده بودم. جان در دست وپایم نبود. چشمانم را به زحمت باز نگه داشته بودم. با چشمان بسته هذیان میدیدم. سرم منگ بود و درد میکرد. انگشتانم گِزگِز میکردند، کف پایم داشت میسوخت.
میگویند: تغییر خوب است، باید تغییر کنیم تا زندگیمان تغییر کند. از این جملهها و متنها در تلگرام و اینستاگرام فراوان دیده میشود؛ اما آیا هر تغییری مثبت است؟ آیا هر تغییری باعث پیشرفت میشود؟ این جملههای ظاهرفریب اغلب باطنی تیره دارند؛ مثل همان جوکهای سیاهی که ظاهری خنده دار، اما درونی تفرقه انداز داشتند.