هفتۀ گذشته با دوستان برای بازدید از یک نمایشگاه نقاشی و مجسمه به یکی از انتشارات معروف رفتیم. موضوع نمایشگاه دیوهای اساطیری بود. در ابتدای سالن، که در طبقۀ بالای انتشارات بود، روی دیوار یک متن بهصورت برعکس نوشته شده بود و توضیحاتی دربارۀ موضوع نمایشگاه میداد.
ازآنجاکه کار دیوها همیشه برعکس است، آن متن هم برعکس نوشته شده بود تا خواندن را با مشکل مواجه کند. بهنظرم کار دیوانهواری بود، البته معنی این اصطلاح را اولین بار از استاد مرحومم، دکتر علیمحمد حقشناس، شنیدم که گفتند: «در قدیم به کارهای برعکس دیوانهوار میگفتند، چون مربوط به دیوها میشد. امروزه هم به همهجور کار برعکس و شلوغ و آشفته، دیوانهوار میگویند.»
القصه، تمام سالن پر بود از تابلوها و مجسمههای مربوط به دیوها و قیمتهای چندینمیلیونی که واقعاً باید بگویم قیمتهای دیوانهواری بودند، چون بهجز چند تابلو هیچکدام چنگی به دل نمیزدند، البته نه بهدلیل اینکه موضوعشان دیو بود، بلکه خود نقاشیها حس خاصی ایجاد نمیکردند. بعضی از مجسمهها بد نبودند، ولی بهنظر میرسید اغلب آنها خیلی سریع و تنها برای انجام وظیفه و شرکت در نمایشگاه درست شده بودند. از میان تمام آن آثار فقط دو مجسمۀ سنگی و دو تابلوی نقاشی توجهم را جلب کرد. یکی از مجسمهها هیکل کوتاه و توپر یک دیو دوشاخ را نشان میداد که مثل اسب بود، با یک زین چرمی ظریف روی پشتش که دوست داشتی سوارش شوی. دیگری هم نیمتنۀ کوچک یک دیو بود که بهجای شکمش یک بطری گذاشته بودند. داخل بطری هم تکههای کاغذی کوچک نقرهایرنگی درحال چرخش بودند. از میان تابلوها هم یک نقاشی به رنگ سیاه و خردلی نظرم را جلب کرد، تصویری بود از یک اتاق که در آن چند دیو دور میزی نشسته بودند و در فرورفتگی قسمت وسط آن اناری قرار داشت که دانههایش از یک طرف بیرون ریخته بود. دو نگهبان هم پشت دیوها ایستاده بودند و در طاقچههای دورتادور دیوارهای اتاق چند بچهدیو خوابیده بودند. این تابلو که کار نقاش معروفی بود آدم را به فکر وا میداشت. فکر میکردی این دیوها چه جلسهای دارند و برای کجا و چه کسانی و چه چیزهایی مشغول تصمیمگیری هستند. نقاشی دیگر، که ابعاد کوچکتری داشت، تصویری از یک خانواده بود. یک زن دیو و یک مرد پهلوان ایستاده بودند و درکنار هرکدام بچهای دیده میشد که یکی دیو بود و دیگری انسان. سگی نیمهدیو هم جلوی پایشان نشسته بود. هم نقاشی قشنگ و خوشرنگی بود و هم مفهوم جالبی را نشان میداد.
آنچه صفت دیوانهوار را مناسب نمایشگاه دیوان میکرد وجود افرادی بود که در وسط سالن قدم میزدند و مواظب بازدیدکنندگان بودند، کسانی که هم شکل و شمایل و لباسهای عجیبی داشتند و هم بهشدت مواظب ما بودند تا عکس یا فیلم نگیریم. بهطوریکه وقتی یکی از دوستان بیتوجه عکس گرفت، یکی مثل دیو پشتسرش ظاهر شد و البته مؤدبانه خواست که عکس را پاک کند.
در یک گوشۀ سالن هم اتاقی بود به نام اتاق عجایب یا اسمی شبیه آن که واقعاً ملغمهای از اشیای عجیبوغریب بود. وقتی در اتاق عجایب جلوی آینهای ایستادم و خودم را نگاه میکردم، با صدای بلند خانمی که مسئول آنجا بود از جا پریدم که میگفت از داخل آینه عکس نگیرید. نفهمیدم چرا فکر کرده بود من مشغول عکس گرفتن هستم. درواقع انگار ما مشتی دزد و متقلب بودیم که برای بازدید نمایشگاه آمده بودیم.
بههرحال کمی بعد از اتاق عجایب بیرون آمدم و کنار در ایستادم و مشغول تماشای بازدیدکنندگان شدم که از هر سن و صنفی بودند. ناگهان گروهی از دختران را دیدم که موهای قرمز و لباسهای عجیبی داشتند و سرتاپا مشکی پوشیده بودند. آنها دستبندها و گردنبندها و انگشترهای زیاد و عجییی داشتند، طوریکه بهنظر میرسید از یک مهمانی هالوین درآمدهاند.
با خودم فکر کردم عجب زمانهای شده! این از شکل وشمایل آدمها و اینهم از طرز برخورد با بازدیدکنندکان آثار هنری. البته نمایشگاه واقعاً شلوغ بود و من فکر کردم شاید آنها هم حق داشته باشند. هم خسته بودند و هم تابع قوانین. شاید هم با افراد خاصی مواجه شده بودند که همه را به آن چشم میدیدند. شاید حق با آن دخترها هم بود. کسی چه میدانست که آنطور لباس پوشیدن و آرایش کردن چه نیاز و کمبودی را از آنها برطرف میکند! یاد حرف یکی از اساتید افتادم که میگفت خیر و شر همیشه در تعادل هستند و وقتی میبینید میزان شر در یکی بیشتر شده، بدانید که خیرش کم شده.
بااینهمه گرچه همهچیز در آن نمایشگاه دیوانهوار بود، ولی آن بازدید برای من تجربۀ جالبی بود، بازدید از نمایشگاه دیوها، انسانها، دیوهای انساننما و انسانهای دیونما. به امید آنکه کفۀ تعادل نیکی همیشه سنگینتر از کفۀ بدی باشد.■