مي گويند در دوره اي كه پليس مخفي تركيه به دنبال ناظم حكمت بود روزي او با نامزدش در پارك گلخانه زير درخت گردو قرار ملاقات مي گذارند. ناظم حكمت مي آيد و زير درخت منتظر مي ماند اما ناگهان متوجه پاسبانها در اطراف شده از درخت بالا رفته و منتظر رفتن آنها مي ماند . در اين ميان نامزدش آمده مدتي در اميد آمدن او زير درخت منتظر مانده و بعد مي رود و ناظم حكمت در آن اثناء طرح اين شعر را در ذهنش مي ريزد...