دوشیزه و سطلش
شیر دوشی در مسیر روستا قدم میزد و سطل شیری روی سرش میبرد. او از مزرعه خود به روستا میرفت تا این شیر را بفروشد. همانطور که او در مسیر راه می رفت، شروع به رویاپردازی کرد.
این سطل شیر را در روستا خواهم فروخت. با پولی که میگیرم باید حداقل سیصد تخم مرغ بخرم.
چت از طریق واتساپ