صدایش که زدند از روی صندلیاش بلند شد. هیچکس نگاهش نکرد. مرد و زن بغل دستیاش، با پچپچ بحث میکردند. دو دستی بند کوتاه کیفش را گرفت و تا میز منشی بیصدا رفت. میخواست بگوید میخواهم جدا بشوم؟ یا بگوید طلاق بگیرم؟ نمیدانست کدام بهتر است. منشی فرم را که پر میکرد، پرسید دلیلش برای جدایی چیست. فکر کرد و برگشت به چهل و هشت ساعت قبل؛ وسط خانه و زندگیاش.
چت از طریق واتساپ