داخل اتاق آمد و پنجره ها را بست. ما هنوز در رختخواب بودیم و من دیدم که او بیمار به نظر می رسد. می لرزید ، صورتش سفید شده بود و خیلی آرام راه می رفت ؛ به نظر می رسید که راه رفتن باعث می شود احساس درد کند.
چت از طریق واتساپ
داخل اتاق آمد و پنجره ها را بست. ما هنوز در رختخواب بودیم و من دیدم که او بیمار به نظر می رسد. می لرزید ، صورتش سفید شده بود و خیلی آرام راه می رفت ؛ به نظر می رسید که راه رفتن باعث می شود احساس درد کند.
مردم بالای سر کارگری که از یک ساختمان دو طبقه سقوط کرده و مرده بود، جمع شده بودند. دو نامه از جیبش روی زمین افتاده بود. یکی نامه ی همسر کارگر بود که در آن نوشته بود:
«دیشب خواب بدی دیدم، تو موقع کار از ارتفاع سقوط کردی و مردی. خدا نکنه اینطور بشه. از وقتی این خواب رو دیدم خیلی بهم ریختم. فورا برگرد.»
مردی که نامش "جوناس کلارک" بود، وارد بانک شد و به دختر خانمی که بسیار پیش از این او را میشناخت، نزدیک شد و به آرامی گفت: "هتی"، دوست عزیزم.
دختر لبخندی زد.
یک شنبه ی بی رنگ و بویی بود البته اگر دستفروش ها را به حساب نیاوریم. مرغان دریایی که در بین اسکله و روی قایق ها و کشتی ها به دنبال تکه نان و شیرینی فرود می آمدند با آن بال های سفیدشان مثل دانه های برفی دیده می شدند که به دریا فرو می ریختند.
مجموعه ای از جزایر در دریاهای دور افتاده ی جنوبی وجود دارد. هوا دل انگیز، زمین ها حاصلخیزو اقیانوس پراز ماهی است. در هر جزیره نژاد گوناگونی از انسانها ساکن هستند. با وجود اینکه از لحاظ فیزیکی شبیه یکدیگرند اما از نوع لباس ،گویش و ژست آنها تفاوت شان را می توان تشخیص داد.
نورمن گورتسبی روی نیمکت پارک نشست، پشتش نواری از بوته های کاشته شده در چمنزار و محصور در ردیفی از نرده های پارک بود و روبرویش پهنه ی گسترده ای از خیابان کالسکه رو. گوشه ی هایدپارک با آن سرو صدای ترافیکش، درست سمت راستش قرار داشت.