همین که صبح شد، پسر یادداشتی به خدمتکار داد و او را نزد مادر خود فرستاد. در نامه نوشته بود:
چت از طریق واتساپ
همین که صبح شد، پسر یادداشتی به خدمتکار داد و او را نزد مادر خود فرستاد. در نامه نوشته بود:
« داداش اسماعیل بریم دیدن پری دریایی؟»
این در حالی بود که اسماعیل توپی را که نوری شوت کرده در گوشه ی ساحل با پا مهار می کرد.
موهایش تیره و نرم بود. به خاطر اینکه کمی رشد کرده بودند، مجعد به نظر میرسیدند. گمان میکرد که همین مسله موجب شده است که تا حدودی جذابتر به نظر برسد. اصولاً اوبا هرچیزی که اورا جذابتر میکرد، مخالف بود. از او خواسته بود که موهایش را اصلاح کند. او موهایش را دوست داشت.
در محلههای حاشیه نشین بساط پهن میکرد. سرش را پایین انداخته و هردفعه به سمتی میرفت. در بساطش چیزهای متفاوتی داشت. مثلاً در این موقع کفش و لباس داشت.
تاریکی فرا رسیده بود و هوا در وضعیت گرگ و میش قرار داشت. لحظاتی قبل خانوادهای با غروب خورشید پس از یک روز کوهپیمایی به اقامت شبانه اقدام نموده بودند. خواهر و برادر گرداگرد آتشی که همراه والدین افروخته بودند، نشستند.
ماه با صورت زیبا و درخشانش، هرشب نورملایم و مهربانی را برزمین می تابد و ما از زمین اورا تماشا می کنیم و زیبایی اش را تحسین می کنیم .اما سال ها پیش ماه زیبا نبود .شش هزار سال پیش، ماه که چهره ای تاریک و غمگین داشت، یک شبه زیبا و دل انگیز شد.