خوانش تحلیلی داستان سیاوش (بخش نخست) «شهناز عرش¬اکمل»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

­داستان سیاوش از جمله داستان‌های جذاب شاهنامه است. داستانی که بر مبنای اسطوره‌ها شکل می‌گیرد و حکیم طوس برای باورپذیرتر کردن این قصه در عصر خرد،چارچوب داستانی خاصی به آن می‌دهد. سیاوش شخصیتی محبوب در شاهنامه است؛شخصیتی که اساس خود را از اساطیر می‌گیرد. سخن از بنیان اساطیری سیاوش خود مجالی دیگر می‌طلبد اما اشاره به این مساله ضروری است که محققان ریشه این اسطوره را به ایران محدود نمی‌دانند. درواقع اسطوره سیاوش درگذر تاریخی خود به آیینی بدل شده است که به گفته مهرداد بهار اشکال مختلف آن از دره سند تا یونان ومصر را دربرمی‌گیرد1. سیاوش در لغت به معنای دارنده اسب سیاه است. هرچند برخی آن‌را به مرد سیاه هم تعبیر می‌کنند زیرا آیین‌های سیاوش به آیین‌های ستایش ایزد نباتی بومی مربوط است که شاید این به رنگ سیاهی مربوط باشد که در این مراسم به صورت می‌مالیدند یا صورتکی که استفاده می‌کردند2. بهار سیاوش را خدای شهیدشونده نباتی می‌داند. به باور کشاورزان دوران باستان تا گیاه نمی‌مرد و خشک نمی‌شد هنگام بهار دوباره نمو نمی‌کرد که این خود نمودار سیر تحولات اسطوره‌ی است.3

بهمن سرکاراتی سیاوش را در زمره نخستین انسان‌هایی به‌شمار می‌آورد که پس از مرگ او خونی بر زمین می‌ریزد و گیاهی می‌روید که از آن با نام خون سیاوشان یاد می‌شود4. به‌هر حال سیاوش دارای ابعاد مختلفی است که از جهت اسطوره‌ای، حماسی و... قابل بررسی است. آیین سوگ سیاوش آیینی است که ردپای آن امروز هم در اطراف و اکناف آن دیده می‌شود. اما آنچه در شاهنامه مطرح است بعد حماسی این اسطوره است. در واقع سیاوش با گذر از اسطوره به حماسه مراحل تکوین خود را سپری کرده و در قالب داستانی بسیار خواندنی و غمبار در شاهنامه سر برآورده است‌؛ داستانی که می‌تواند از جنبه‌های گوناگون همچون اساطیری، حماسی، تاریخی، روانشناختی، فرهنگی، اجتماعی و... بررسی شود. این نوشتار خوانشی تحلیلی بر این داستان دارد.

گیو و طوس همراه با سواران خود به شکار می‌روند. در دشت به دختری زیبارو برمی‌خورند. دختر خود را از خویشان گرسیوز (برادر افراسیاب و از تبار فریدون) معرفی می‌کند که شب قبل از دست پدر مست و خشمگینش به دشت و صحرا پناه آورده است. دزدان نیز بر او هجوم آورده و اسب و جواهرات او را به سرقت برده‌اند. او نیز از ترس جانش فرار کرده و به این دشت آمده است.

چنین داد پاسخ که ما را پدر       بزد دوش و بگذاشتم بوم و بر

گریزان درین بیشه جستم پناه   رسیدستم این لحظه ایدر ز راه

دختر عنوان می‌کند که اگر پدرش از مستی فارغ شود حتماً پشیمان می‌شود و در پی او می‌آید. اما معلوم نیست چرا به خانه باز نمی‌گردد و همراه گیو و طوس به دربار می‌رود. گفتنی است گیو و طوس بر سر تصاحب دختر دچار اختلاف می‌شوند و حتی برای رفع اختلاف به فکر بریدن سر او می‌افتند! که البته با میان‌جیگری یکی از همراهان تصمیم می‌گیرند تا کیکاووس شاه را حکم خود قرار دهند.

میانشان همی داوری شد دراز     میانجی بیامد   یکی   سرفراز

که این را بر شاه ایران برید   بر آن کو نهد هردو فرمان برید

درک این مساله سخت است که کشتن یک دختر تنها و بی‌گناه آن‌هم به‌خاطر خواهش‌های نفسانی دو پهلوان نامدار چه توجیه جوانمردانه‌ای می‌تواند داشته باشد. جالب است که کیکاووس نیز با دیدن دختر که هیچ اسمی هم در شاهنامه ندارد، دل بر او می‌بازد و او را به زنی می‌گیرد و به حرمسرا می‌فرستد. درواقع شاه به درخواست دو پهلوان برای تصاحب دختر وقعی نمی‌نهد و دختر را برای خویش برمی‌دارد.

چو کاووس روی کنیزک بدید      دلش مهر و پیوند او برگزید

گو زنست، اگر آهوی دلبرست    شکاری چنین درخور مهتر است

دختر به توران تعلق دارد؛ سرزمینی که دشمن ایران است. حتی در داستان سهراب نیز می‌بینیم که گردآفرید درخواست ازدواج سهراب را نمی‌پذیرد و می‌گوید ایرانیان نمی‌توانند با تورانیان وصلت کنند. اما در قصه سیاوش کیکاووس به‌راحتی دختر را به همسری می‌پذیرد و به اصل و نسب او هم افتخار می‌کند. در داستان مشخص نمی‌شود آیا این زن راست می‌گوید؟ آیا واقعا از نژاد فریدون است؟ دختر زیباروی جوان در آن دشت چه می‌کرده و چرا قصد بازگشت به خانه را نداشته است؟ درحالی‌که خود عنوان می‌کند فقط از ترس کتک خوردن از دست پدر مستش از خانه فرار کرده است. جالب است حین فرار جواهراتش را نیز برداشته است. پس قصد بازگشت را نداشته است.

فردوسی درباره این زن سخن زیادی نمی‌گوید و صرفاً به ابیاتی چند اکتفا می‌کند. درباره مرگ مادر سیاوش در شاهنامه چاپ کلکته ابیاتی وجود دارد که الحاقی است. 5به راستی فردوسی که شخصیت‌پردازی‌های نابی در مورد زنان دارد، همین اطلاعات مبهم را به خواننده می‌دهد؟ آیا فرضیه‌ای که گاه راجع به اینکه سودابه (نامادری سیاوش که به او اظهار عشق می‌کند) مادر واقعی سیاوش است مطرح می‌شود، حقیقت دارد و شاعر ما با توجه به مسائل اخلاقی و مذهبی قضیه مادر بودن سودابه را محو می‌کند و قصه دختر آواره در دشت را می‌پردازد. برخی معتقدند شاید این دگرگونی در اواخر دوره ساسانی یا اوائل دوره اسلامی رخ داده باشد و از این‌رو اولاً خود روایت، یعنی سرگذشت مادر سیاوش که در آغاز داستان سیاوش در شاهنامه آمده است، در مأخذ دیگر راه نیافته و ثانیاً درگذشت این زن پس از زادن فرزند که برای رفع نقص داستان ضروری است، هنوز به‌خوبی جزم داستان نشده و از این سبب در شاهنامه و بسیاری از مأخذ دیگر نیامده و نیز حتی برای این زن نامی تعیین نشده بوده است. 6

به‌هر تقدیر دختر همسر شاه می‌شود و به‌زودی سیاوش را به‌دنیا می‌آورد. منجمان طالع کودک را بسیار شوم پیش‌بینی می‌کنند؛ زندگی‌ای مملو از رنج.

ستاره بدان کودک آشفته دید غمین گشت چون بخت او خفته دید

کیکاووس تعبیری می‌اندیشد و کودک را به رستم می‌سپارد تا نزد پهلوان بزرگ تعلیم ببیند.

به رستم سپردش دل و دیده را     جهانجوی، گرد پسندیده را

سیاوش پس از زندگی در سیستان پهلوان کار آزموده‌ای می‌شود و با رستم نزد کاووس باز می‌گردد. کاووس پسر را بسیار می‌پسندد و جشنی ملوکانه به افتخارش بر پا می‌کند.

چنان از شگفتی برو بربماند           بسی آفرین‌ها برو بربخواند

پس از آن سودابه، همسر کاووس سیاوش را می‌بیند و به او دل می‌بازد. سیاوش را برای دیدن خواهرانش به حرمسرا دعوت می‌کند اما سیاوش که اهل رزم است نه بزم، دعوت او را رد می‌کند.

چو سودابه روی سیاوش بدید    پر اندیشه گشت و دلش بردمید

کسی را فرستاد نزدیک اوی     که پنهان سیاوخش را زو بگوی

که اندر شبستان شاه جهان   نباشد شگفت ار شوی ناگهان

اما سودابه عقب نمی‌نشیند و از شاه درخواست می‌کند سیاوش را راضی کند. سودابه به شاه می‌گوید بهتر است سیاوش خواهرانش را ببیند و یکی را برای ازدواج کند. (ازدواج با خواهر در ایران قدیم مرسوم است. چنان‌که در داستان ویس و رامین، برادر ویس خواهان اوست) بنابراین بهانه کشاندن سیاوش به حرمسرا فراهم می‌شود. شاه از سیاوش می‌خواهد که برای دیدن سودابه و خواهرانش به حرمسرا برود.

سپهبد سیاوش را خواند و گفت

که خون و رگ و مهر نتوان نهفت

پس پرده من تو را خواهر است

چو سودابه خود مهربان مادر است

پس پرده پوشیدگان را ببین

زمانی بمان تا کنند آفرین

سیاوش نیز که جوانی زیرک است، متوجه نیت سودابه است اما به امر شاه مجبور به رفتن می‌شود. سیاوش راضی به ازدواج با خواهرانش نیست. از آن‌روی که آن‌ها فرزندان سودابه‌اند و سودابه دختر شاه هاماوران است که قصد کشتن پدرش را داشته است بالاخره سیاوش به حرمسرا می‌رود و خواهرانش را می‌بیند.

بر آن تخت سودابه ماهروی

بسان بهشتی پر از رنگ و بوی

بیامد خرامان و بردش نماز

به بر درگرفتش زمانی دراز

سیاوش بدانست کان مهر چیست

چنان دوستی نز ره ایزدیست

سودابه در می‌یابد که سیاوش قصد ازدواج با یکی از دختران او را ندارد و پیشنهاد مکارانه‌ای به او می‌دهد مبنی بر اینکه اسماً با یکی از دختران ازدواج کند و با او رابطه پنهانی داشته باشد. سودابه عنوان می‌کند که شاه پیر است و پس از مرگش آن‌دو می‌توانند بر تخت تکیه بزنند. سیاوش پیشنهاد را رد کرده و به پدر خیانت نمی‌کند. حتی راضی به ازدواج با یکی از خواهرانش می‌شود.

سیاوش از آن پس به سودابه گفت

که اندر جهان مر تو را نیست جفت

کنون دخترت بس که باشد مرا

نباید جز او کس که باشد مرا

سودابه دست از طلب نمی‌دارد و با حیله سیاوش را به حرمسرا می‌کشد و بر او می‌آویزد اما سیاوش از او کناره می‌گیرد.

بهانه چه داری که از مهر من

بپیچی ز بالا و از چهر من

که تا من تو را دیده‌ام مرده‌ام

خروشان و جوشان و آزرده‌ام

کنون شاد کن در نهانی مرا

ببخشای روز جوانی مرا

سیاوش بدو گفت خود مباد        

که از بهر دل من دهم دین به باد

چنین با پدر بی‌وفایی کنم        

ز مردی و دانش جدایی کنم

صحنه دقیقاً یادآور داستان یوسف و زلیخاست. سودابه نیز مانند زلیخا سروصدا به‌راه می‌اندازد تا معشوق را رسوا کند. پیراهن خود را می‌درد و صورتش را می‌خراشد.

بزد دست و جامه بدرید پاک

به ناخن دو رخ را همی کرد چاک

برآمد خروش از شبستان اوی

فغانش ز ایوان برآمد به کوی

اهل حرم از قضیه باخبر می‌شوند و رسوایی به‌بار می‌آید. سودابه در برابر شاه قرار می‌گیرد و عنوان می‌کند که سیاوش قصد تعرض به او را داشته است. حتی به دروغ خود را آبستن جلوه می‌دهد و ترس از سقط جنین را پیش می‌کشد.

خروشید سودابه در پیش اوی

همی ریخت آب و همی کند موی

چنین گفت کآمد سیاوش به تخت

برآراست چنگ و برآویخت سخت

یکی کودکی دارم اندر نهان

ز پشت تو ای شهریار جهان

بینداخت افسر ز مشکین سرم

چنین چاک شد جامه اند برم

ز بس رنج،کشتنـش نزدیک بود

جهان پیش من تنگ و تاریک بود

کاووس حیران است. سیاوش را می‌بوید تا اگر عطر تن سودابه از او مشامش برسد بر گناهکار بودن سیاوش واقف شود. اما هیچ عطری نمی‌شنود و به سودابه شک می‌کند. این مساله با قضیه پیراهن دریده یوسف از پشت تطابق بسیار دارد. البته این سوال پیش می‌‌آید که آیا شنیدن بوی عطر می‌تواند دلیلی بر گناهکاری سیاوش باشد؟ چه اینکه سودابه درواقع به سیاوش آویخته است و احتمال گرفتن بو وجود دارد.

ز سودابه بوی می‌و مشک ناب

همی یافت کاووس و بوی گلاب

ندید از سیاوش بدان‌گونه بوی

نشان بسودن ندید اندر اوی

به‌هر تقدیر کاووس تصمیم به مجازات سودابه می‌گیرد اما وقتی به‌یاد فداکاری‌های سودابه در هاماوران می‌افتد، دلش می‌جنبد و از مجازات او پشیمان می‌شود. وقتی پدر سودابه کاووس را در هاماوران به بند کشیده بود، سودابه در مقابل پدر ایستاد، کاووس را رهانید، ترک خانمان گفت و با او به ایران آمد.

و دیگر بدان گه که در بند بود

بر او نه خویش و نه پیوند بود

پرستار سودابه بود روز و شب

بپیچید از آن درد و نگشاد لب

کاووس مستأصل است که چه کند. سیاوش بی‌گناه است و سودابه گناهکار و این مساله رسوایی بزرگی در ایران زمین به‌بار خواهد آورد. از این‌سو سودابه که مکر و حیله را پیشه کرده و ترس از رسوایی دارد تعبیری راجع به بارداری دروغینش می‌اندیشد. سوال اینجاست که با وجود اطلاع از بی‌میلی سیاوش و نیز ترس از رسوایی، چرا سودابه پس از دیدار با سیاوش و رد شدن از جانب او، آن فغان و فریاد را راه می‌اندازد و خود را در معرض بی‌آبرویی قرار می‌دهد. در صورتی ‌که می‌توانست قائله را با سکوت ختم کند. شاید تحقیری که سودابه، این زن زیبا متحمل می‌شود آن‌قدر سنگین است که او را وا می‌دارد از سیاوش انتقام بگیرد.

سودابه از زنی جادوگر و مکار که آبستن است می‌خواهد دارو بخورد و جنین خود را سقط کند تا سودابه جنین سقط شده را به عنوان شاهدی بر بی‌گناهی‌اش عرضه کند.

یکی دارویی ساز کاین بفکنی

تهی مانی و راز من بشکنی

به کاووس گویم که این از من است

چنین کشته بر دست اهریمن است

دو جنین سقط می‌شوند و کاووس از مرگ فرزندانش اندوهگین می‌شود. البته در این میان منجمی به شاه اظهار می‌کند که دو کودک مرده از نسل شاه نیستند.

دو کودک ز پشت کس دیگرند

نه از پشت شاهند و زین مادرند

نشان بداندیش ناپاک زن

بگفتند با شاه، بی‌انجمن

با پیشگویی منجم، شهر را به‌دنبال زن مکار جستجو می‌کنند و او را می‌یابند.

همه شهر و برزن به پای آورند

زن بدکنش را به جای آورند

کشیدند بدبخت زن را به راه

به خواری ببردند نزدیک شاه

زن به هیچ‌وجه به همکاری با سودابه اعتراف نمی‌کند. سودابه نیز عنوان می‌کند که منجم از ترس سیاوش این یاوه‌ها را می‌سراید.

فزون است‌شان زین سخن در نهفت

ز بیم سیاوش نیارند گفت

کاووس در این میانه پیشنهاد امتحان وّر (آتش) را به سودابه و سیاوش می‌دهد. مشخص نیست چرا شاه این مساله را کش می‌دهد درصورتی‌که به تقریب از جرم همسر آگاه است. آیا به‌دنبال حقیقت است؟ آیا کشف این حقیقت در تصمیم‌گیری او راجع به عزیزانش تاثیری خواهد گذاشت؟ به‌ خاطر داشته باشیم کاووس همان کسی است که رستم را ناامید از درش بازگرداند و از دادن نوشدارو به سهراب امتناع ورزید.

مگر کآتش تیز پیدا کند            گنهکار را زود رسوا کند

سودابه امتحان را نمی‌پذیرد و کودکان سقط شده را گواهی بر ادعای بی‌گناهی خویش می‌آورد. اما سیاوش که از محاسبه باکی ندارد حاضر به گذراندن امتحان می‌شود.

اگر کوه آتش بود بسپرم         ازین ننگ خواریست گر نگذرم

جریان گذر سیاوش از آتش ابیات بسیاری زیبایی را در شاهنامه به خود اختصاص داده است. سیاوش به سلامت از آتش می‌گذرد و لباس‌های سپیدی که بر تن دارد حتی غباری از دود را بر خود ندارند. او با لباس سپید که مظهر پاکی و خلوص است از میان شعله‌های بلند می‌گذرد و آتش بر او سرد و سلامت می‌شود.

ز آتش برون آمد آزادمرد

لبان پر ز خنده دو رخ همچو ورد

چنان آمد اسپ و قبای سوار

که گفتی سمن داشت اندر کنار

این قسمت تطبیق بسیاری با داستان ابراهیم خلیل(ع) دارد. شاید گذر سیاوش از امتحان یادآور نوعی آیین پاگشایی باشد. آیینی که در اقوام مختلف دنیا وجود داشته و اثرات آن هنوز در برخی سرزمین‌ها باقی است. آیینی که در آن جوانان برخی سنت‌ها و امتحان‌های دشوار را می‌گذراندند تا آمادگی لازم را برای ورود به دوره بزرگسالی پیدا کنند. در کتاب تن پهلوان و روان خردمند شاهرخ مسکوب مقاله‌ای با عنوان «داستان زال از دیدگاه قوم‌شناسی» وجود دارد که به‌طور مبسوط به این مسأله می‌پردازد. بی‌گناهی سیاوش مشخص می‌شود و گناه سودابه نیز. کاووس به مجازات سودابه می‌اندیشد اما سیاوش از پدر می‌خواهد که از گناه او بگذرد. کاووس نیز می‌پذیرد.

به من بخش سودابه را زین گناه

پذیرد مگر پند و آید به راه

بهانه همی جست زان کار شاه

بدان تا ببخشد گذشته گناه

در این قسمت فردوسی مختصری در باب مکر زنان می‌گوید.

چو فرزند شایسته آمد پدید

زمهر زنان دل بباید برید

پی‌نوشت‌ها:

1- مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران، آگه. 78، صص195-194.

2- همان، صص195-194.

3- - صص 399-398

4- بهمن سرکاراتی، بنیان اساطیری حماسه ملی ایران، انتشارات بنیاد شاهنامه، صص117-116

5- داستان سیاوش، محمد دبیرسیاقی، قطره، 78، ص. 20

6- جلیل دوستخواه، درباره مادر سیاوش، حماسه ایران، سوئد،77، صص 225-171


 

دیدگاه‌ها   

#1 علمداران 1394-09-25 16:17
سپاس تحلیل خوب شما

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692