نگاهی به مجموعه غزل «تقصیر جاده نیست » سروده ی امین شیرزادی/ محسن احمدوندي

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

«نام تو بوی کدامین شب دریا دارد»

شاعران و نویسندگان کرمانشاهی نقش بزرگی در ادبیات معاصر ایران ایفا کرده اند، تا آنجا که بررسی ادبیات معاصر بدون توجه به نام این بزرگان ناقص و ابتر می ماند. مگر می شود از رمان معاصر سخن گفت و میرزا محمدباقر خسروی نویسنده ی نخستین رمان ایرانی را از قلم انداخت؟ مگر می شود شعر عصر مشروطه را بررسی کرد و ابوالقاسم لاهوتی را نادیده گرفت؟ مگر می شود داستان نویسی معاصر فارسی را از نظر گذراند و از علی اشرف درویشیان گذشت؟ مگر می شود از شعر معاصر سخن گفت و شاعرانی چون یدالله بهزاد و معینی کرمانشاهی و ... را نادیده انگاشت؟ شاعران و نویسندگان کرمانشاهی ثابت کرده اند که در فرهنگ و ادبیات ایران نقشی به سزا ایفا کرده و همیشه تأثیر گذار بوده اند و اگر امروز اسم این بزرگان برای خیلی از مردم ایران ناآشناست و این بزرگان حتی در میان مردمان دیار خود غریب مانده اند و خیلی از همشهری هایشان شاید اسم آنها را یک بار هم نشنیده باشند سخن دیگری است که بنده عقیده دارم، ریشه در دو عامل دارد، یکی تواضع و آزادگی که توأمان همزاد و همراه بزرگان این خطه بوده و همین باعث شده که دوست نداشته باشند اسمشان در بلندگوهای تبلیغاتی با بوق و کرنا دمیده شود و شرافت و بزرگ منشی خود را فدای شهرت های کاذب و تبلیغاتی نکنند. عامل دیگر را من در تنگ نظری و کم کاری اطرافیان این عزیزان می دانم، منظور من از اطرافیان، تمام آنهایی است که این بزرگان را می شناسند اما از سر حقارت و از ترس ندیده شدن خویشتن، سعی در پنهان کردن بزرگی این بزرگان دارند، و تمام آنهایی که با وجود شناختی که از این بزرگان دارند، هیچ گاه قلم در دست نگرفته اند و از سرمایه های فرهنگی این عزیزان دفاع نکرده اند. این هم از مصائبی است که کشور ما همیشه گرفتار آن بوده و هست. بگذریم، این نوشتار به قصد درد و دل نوشته نشده، اما چه می شود کرد که گاهی دل آدم می گیرد و تنها همدمش قلمش است.

چند روزی است که مجموعه غزلی از دوست عزیز و شاعر همشهری ام، امین شیرزادی، به دستم رسیده که شبهایم را با آن سر کرده ام، غزل هایی ناب و عمدتاً بی نقص که هر انسانی را سر وجد می آورند. این حرفی را که می خواهم در اینجا بزنم شاید بعضی ها را آزرده خاطر کند و به مذاق عده ای، خوش ننشید، اما به صراحت و به عنوان کسی که حداقل با جریان غزل امروز ایران آشنایی اجمالی دارد، می گویم، شیرزادی یکی از بهترین غزل سرایان شعر امروز ایران است و با همین یک مجموعه ثابت کرده که غزل را خوب می شناسد و می فهمد. «می گویم و از عهده برون می آیم». البته این سخن بدین معنا نیست که غزل شیرزادی خالی از هر گونه عیب و نقصی است، اما در بازار بلبشوی ادبی امروز ایران به ندرت پیش می آید که مجموعه شعری را دست گرفت و بتوان تا آخر آن را خواند. کم هست مجموعه ای که بتوان به تعداد انگشتان یک دست شعر خوب از میان آنها بیرون کشید، البته این سخن در رابطه با شاعران است، چه شاعرنماهایی هم داریم که اسم های بزرگی را به یدک می کشند و اگر تمام دفتر شعرشان را زیر و رو کنی حتی یک بیت درست و حسابی هم پیدا نمی کنی که از دل برآمده باشد و بر دل بنشیند. امین شیرزادی که به تازگی مجموعه غزل «تقصیر جاده نیست» را روانه ی بازار شعر کرده است، از آن دسته غزل سرایانی است که غزلش «آنی» دارد که مخاطب را مجذوب خویش می کند. غزل هایی با زبانی سِخته و یکدست- گذشته از برخی سهل انگاری ها در برخی غزل های معدود که در ادامه به آن خواهم پرداخت- با شور و شعوری توأمان مخاطب را به دنبال خود می کشاند تا بعد از خواندن هر غزل بی آن که ملالی در او حاصل آید به سراغ غزل بعدی برود و خود را هر چه بیشتر از این چشمه ی الهام و زیبایی سیراب کند. مضامین غزل های این مجموعه چنان که متناسب قالب غزل است، عشق است و معشوق و عشقبازی با تلخی ها و شیرینی هایی که در این وادی برای عاشق روی می دهد. زیباترین غزل های این مجموعه را غزل هایی تشکیل می دهند که به وصف معشوق و زیبایی هایش می پردازند:

ای نگاهت غزل و قمری و باران- با هم-

ای که افتاده به دام تو هزاران با هم

چه شراب است به گیسوی شکن در شکنت؟!

که به رقص آمده اند آینه داران با هم

رعدی از جنس نگاه تو به این باغ زدند

و شکستند سراسیمه چناران با هم

چشم تو مست و من از دیدن چشمانت مست

ای خوشا دیدن این باده گساران با هم ... (ص44- 43).

بیشتر غزل های عاشقانه ی این مجموعه حاکی از فراقی جانکاه دارند که بین عاشق و معشوق فاصله انداخته و زندگی عاشق را سراسر انتظار کرده است. انتظار برای آمدن کسی از جاده های دور، کسی که سرمنشأ تمام خوبی ها و زیبایی هاست. هر چند این انتظار هیچ وقت به پایان نمی رسد و این فراق هیچ گاه به وصال منتهی نمی شود.

وصف طبیعت از دیگر مضامین به کار رفته در این مجموعه است که پیوند تنگاتنگی با وصف معشوق دارد، هر جا معشوق هست طبیعت هم هست و هر جا وصفی از طبیعت می شود، معشوق هم پا به میان می گذارد، گویی شاعر معشوق و طبیعت را در یک «این همانی» می بیند، و حضور یکی را بدون دیگری بی معنی می پندارد، یکی شدن معشوق با عناصر طبیعت بسیاری از زیباترین تصاویر این مجموعه را رقم زده است.

در کنار مضامین عاشقانه ، مضامین اجتماعی نیز به چشم می خورد که با زبان و بیانی نمادین ارائه می شوند و البته درصد کمی از اشعار این مجموعه را در بر می گیرند، اما انصافاً هر جا که شاعر در این وادی قدم نهاده زیبا سروده است.

مادیان ها یله در دشت، سواران، زخمی

غرق خون، غرق عطش، پیکر یاران، زخمی

ابرها خسته ز باریدن خون، در آتش

شیشه ها از خط هاشوری باران، زخمی

آن طرف ایل تبر، خسته و خمیازه کشان

این طرف، قامت رعنای چناران، زخمی

از سر ناخن شیون که ز خون بسته حنا

گونه ی چون گل زیبای نگاران، زخمی

دست پاییز در این باغ شبی تیغ کشید

تا شود گونه ی گلگون اناران، زخمی

گاه یک زخم، تحمل ببرد از دل کوه

مانده در سینه ی این دشت، هزاران زخمی (ص84- 83).

در کنار این دو دسته مضامین، چند شعر آیینی هم در وصف مولای متقیان وجود دارد، که به نظر نگارنده ی این سطور موفق نبوده و دچار آسیب هایی است که همیشه دامنگیر شعر آیینی معاصر ما بوده است.

غزل های این مجموعه را از لحاظ ساختار می توان به سه دسته تقسیم کرد. یکی غزل های تک بیت محور، که شاعر در آنها سعی می کند در هر بیت تصویری زیبا را ارائه دهد، غزل هایی که فرزند خلف شعر سبک اصفهانی (هندی) هستند که با زبانی امروزین بیان شده اند. دسته ی دوم غزل های روایی هستند که شاعر از آغاز تا پایان روایتی یک دست را به تصویر می کشد. و دسته ی سوم غزل هایی هستند که تلفیقی از دو گونه ی قبلی هستند، -که موفق ترین غزل های این مجموعه نیز در همین دسته قرار می گیرند- غزل هایی که یک خط سیر روایی دارند و در عین حال شاعر در تک تک ابیات مضمون پردازی را از دیده دور نمی دارد. کسانی که با سرودن غزل سر و کار دارند به خوبی می دانند که این گونه سرودن مضمون محور که در عین حال انسجام ساختاری در کل غزل حفظ شود و از دست نرود، کاری است بس دشوار. برای نمونه غزلی از دسته ی سوم را در اینجا می آوریم:

رود تو از ده ما رد شد و راهی شد و رفت

دهِ ما بعد تو درگیر تباهی شد و رفت

هر شبِ دهکده پر بود، پر از جلوه ی ماه

ماه افتاد به تور تو و ماهی شد و رفت

بعدِ تو هیچ کسی هم نفس نور نشد

بی تو ایام همه رنگ سیاهی شد و رفت

بودم امید، پس از پیرهنش می آید

یوسفم خاطره شد، کفتر چاهی شد و رفت

و چنین بود که بعدِ تو تمام ده ما

غرق گرداب ترین خشم الهی شد و رفت

شک ندارم دل تو میل به برگشتن داشت

گر چه درگیر بخواهی و نخواهی شد و رفت (ص56-55).

در کنار این غزل ها تک بیت هایی در این مجموعه به چشم می خورد که تصاویر زیبا و بی نظیری را در پیش چشم مخاطب می دارد. برای نمونه می توان به بیت های زیر اشاره کرد:

مانند تاکی که ندارد تکیه گاه، از بغض

سر می گذارم بر سر دوش خودم بی تو (ص 49).

ریزه خواران سراپرده ی چشمان منند

چشمه هایی که ز کوه و کمرت می ریزند (ص17).

این حسرت پرواز که در پنجره جاری است

پرهای پرنده است که در دام فرو ریخت (ص12).

تا تیغ کشیدند دو ابروی تو از خشم

ما بین چکاچاک دو شمشیر شکفتیم (ص10).

تا کاسه به دست هوس ابر نباشیم

چون لاله ی وارونه سرازیر شکفتیم (ص9).

زمین بعد از تو مانند شهابی است

که یک شب می کشد تا آسمان پر (ص108).

یک دشت داغ بر دل صحرا نشسته است، پس

این ابرهای مرده کجا گریه می کنند (ص97).

طغیان عاشقانه ی اشکند و بغض و مرگ

فواره ها، که رو به هوا گریه می کنند (ص98).

نام تو هلهله ی هر شب جنگل شده است

شاخه در شاخه درختم همه مشعل شده است (ص91).

گذشته از تمام محاسنی که برای این مجموعه برشمردم، به مصداق سخن حافظ عزیز و البته با کمی تغییر« هنر می همه گفتی، عیب آن نیز بگو!» گوشه ای از کاستی های این مجموعه را نیز برمی شمرم تا شاید در آثار بعدی این شاعر، راهگشا باشد. ابتدا از چینش غزل ها آغاز می کنم که متأسفانه شاعر دقت چندانی در آن نداشته است. در آغاز مجموعه ما چند کار متوسط رو به رو هستیم که برای مخاطبی که با شاعر آشنا نیست، ممکن است نوعی ملال و دلزدگی در خواندن مجموعه ایجاد می کند. این در حالی است که با خواندن هر غزل که از این مجموعه به پیش می رویم سیر صعودی ادبیّت غزل ها را به خوبی حس می کنیم و هر غزل را بهتر از غزل قبل می یابیم، شاعر می توانست تعدادی از بهترین ها را در آغاز کتاب قرار دهد تا مخاطب با شوق بیشتری به خواندن کتاب رغبت نماید.

نکته ی دوم تکرار برخی واژه هاست که گاهی موجب احساسی ملال آور در مخاطب می شوند. از این دست واژه ها می توان به غزل، شعر، آینه، بغض، جنون اشاره کرد که بسامد برخی از آنها از پنجاه مورد هم می گذرد، حتی گاهی در یک غزل، چندین بار یک واژه با کارکردی یکسان تکرار می شود که چندان خوشایند نیست.

نکته ی دیگر ترکیب هایی است که شاعر می سازد و در شعر خود به کار می برد. این ترکیب ها در بعضی موارد مؤفق و از رسانگی و زیبایی لازم برخوردارند، اما در بعضی موارد نیز از منظر زیبایی شناسیِ واژگانی چندان به دل نمی نشینند. از موارد مؤفق ترکیب سازی می توان به موارد زیر:

وقتی تو نباشی شب دلشوره چه سخت است

ای نام تو آرامش این حادثه سالی (ص27).

غزالان نگاه تو که در آیینه می رقصند

چه آهوها که حیران از پلنگ اندازی چشمت (ص145).

و از موارد نامؤفق می توان به این موارد اشاره کرد:

اینجا ولی به سوگ غزلگیسوان تو

گویی مسیح را چلیپا می آورند (ص106).

من که آوارهی چشمان غزلمست توام

سایه ی لطف تو کی بر سر آوار افتد (ص41).

چند ایراد دستوری نیز بر این مجموعه وارد است که امیدواریم در مجموعه های بعدی مورد عنایت شاعر قرار گیرد تا مخاطب، خواننده ی غزل هایی هر چه سلیس تر و شیواتر از او باشد.

اولین نکته در این زمینه استفاده ی نامناسب شاعر از حرف ربط «که» وابسته ساز است، لازم به ذکر است که حرف ربط «که» وقتی در عبارتی به کار می رود، جمله ی مفرد را به صورت مرکب درمی آورد، بنابراین در چنین عبارتی ما با دو جمله مواجهیم که یکی هسته و دیگری وابسته است. حال اگر کسی یک قسمت جمله ی مرکب را بیاورد و از قسمت دیگر جمله ی مرکب صرف نظر کند، موجب ضعف کلام می شود و مخاطب همچنان در انتظار تمام شدن کلام می ماند. برای نمونه شاعر در چند مورد زیر به صورت نامناسب از این حرف ربط استفاده کرده و کلام را از بلاغت مطلوب دور کرده است.

آن برف که باران شد و از بام فرو ریخت

آن سقف فرو رفته سرانجام فرو ریخت (ص11).

این فصل که سرشار سکوت است و عقیم است

فصلی که مرا زمزمه می داد، گذشته است (ص16).

رودی از فاجعه آماده ی طغیان شده است

دست شومی است که همبازی شیطان شده است (ص35).

نکته ی دیگر جهش ضمیر در بعضی از این غزل هاست، البته جهش ضمیر در نثر و شعر کهن ما چیزی عادی و پذیرفته شده است؛ اما در زبان امروزی چنین استفاده ای از ضمیر در زبان معیار، موجب ناهمگونی و ناهماهنگی در کلام می شود و نازیباست. برای مثال می توان به موارد زیر اشاره کرد:

هق هقی کو که شبی شانه بلرزاندمان

نه فقط شانه که کاشانه بلرزاندمان (ص13)؛ که شاعر خواسته بگوید: شانه مان و کاشانه مان را بلرزاند و به دلیل وزن شعر مجبور به چنین استفاده ای از ضمیر شده است.

بودم امید، پس از پیرهنش می آید

یوسفم خاطره شد، کفتر چاهی شد و رفت (ص55)؛ که شاعر می خواسته بگوید: امیدم بود که ... اما تنگنای وزن موجب چنین استفاده ای از ضمیر شده است.

برخی مخفف ها نیز مناسب زبان امروز نیست، مثلا شاعر در چند مورد به جای «از» از «ز» استفاده کرده که می توانست با کمی تغییر از کاربرد چنین مخفف هایی نیز دوری کند تا شعرش به زبان معیار نزدیک تر باشد و مخاطب با آن کمتر احساس بیگانگی کند.

برای گریه دلم از بهانه لبریز است

و دیده ام ز غمی بی نشانه لبریز است (ص33).

آسمان خیره و انگشت به لب خواهد ماند

ز اتفاقی که در آن لحظه ی دیدار افتد (ص42).

نکته ی دیگر تعقید در برخی جملات و ابهام در بعضی تصاویر است. برای نمونه می توان به موارد زیر اشاره کرد:

فکر سرانجام رهایی نیستم زیرا

جرمم نفس بوده است و از آغاز محکومم (ص63).

آیا شاعر خواسته بگوید: سرانجام به فکر رهایی نیستم؟ در فکر سرانجامی که به رهایی بپیوندد نیستم؟ جرمم نفس بوده؟! آیا حذف «کشیدن» بعد از نفس، به زبان شعر آسیب نزده؟

انداخته بر شانه و انباشته خورجین

شب- می گذرد با قدم خسته و سنگین (ص19).

در مصراع نخست جا به جایی اجزای جمله به خاطر قافیه، موجب شده شب ابتدا خورجینش را بر شانه بیندازد، بعد آن را بیانباند! چیزی که نامعقول به نظر می رسد.

گاهی -شبیه رعشه ای ها می گریزم از

آوازهای مانده در گوش خودم بی تو (ص50).

که تناسب بین رعشه ای ها و گریختن و صداهای مانده در گوش برای نگارنده این سطور نامفهوم و مبهم است.

آن قلعه ی ویرانه که مانده ست دلم بود

خالی ز تو از گردش ایام فرو ریخت (ص11).

که به نظر می رسد استفاده ی نا به جا از حرف ربط «که» موجب تعقید کلام شده است. آیا شاعر منظورش این بوده که: آن قلعه که ویرانه مانده است، دلم بود که فرو ریخت؟ در این صورت ناهمزمانی فعل ها را چه باید کرد؟ دلی که در زمانی دور و در ماضی ای ساده، فرو ریخته، چگونه می تواند در زمانی نزدیکتر به حال، یعنی ماضی ای نقلی، ویرانه مانده باشد؟

شاید در قسمت دوم این مقال که به معایب این مجموعه پرداخته ام، اکثر ضعف ها را بر شمرده و شاهد مثال ها هم همان هایی است که ذکر کرده ام، اما اعتراف می کنم که در قسمت اول نوشتار چنان که باید و شاید به محاسن این مجموعه نپرداخته ام و نتوانسته ام تمام زیبایی های آن را بیان دارم. اما همیشه معتقد بوده ام، ما برای رشد در عرصه ی فرهنگ و ادبیات نیازمند نگاه انتقادی به خویشتن خویش و اطرافیانمان هستیم و به به و چه چه گفتن ها و تمجید و تأییدهای بدون پشتوانه ی خرد انتقادی، دردی را از دردهای بی شمار فرهنگ ما دوا نمی کند. در پایان برای امین شیرزادی، این شاعر خوش قریحه ی کرمانشاهی آرزوی شادکامی دارم.

منابع

- شیرزادی، امین (1392)؛ تقصیر جاده نیست؛ چاپ اول؛ کرمانشاه: انتشارات باغ نی.

 

دیدگاه‌ها   

#3 محمد امجدیان 1394-09-07 13:46
بسیارغنی وپر محتوا
#2 احمدپور 1392-11-22 01:51
شعرهای امین حس خوبی در انسان لیجاد میکند ساده -صمیمی - پرمحتوا
#1 مرتضی حالی 1392-10-08 03:32
یه دونه ست این امین عزیز

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692