نقد و بررسي فيلم «ماشینیست» كارگردان «برد اندرسون»،‌‌ «امين شير‌پور»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

خلاصه‌ی فیلم:

ترِوِر رِزنیک (کریستین بیل) ماشین ‌‌كاری‌است كه در یك كارخانه كار می‌كند. یک شب جنازه‌ای را که داخل فرش پیچانده، برای انداختن در آب، کنار دریا می‌برد. از دور یک نفر با یک چراغ ‌قوه به او نزدیک می‌شود و از او می‌پرسد: «تو کی هستی؟» رزنیک از دیدن آن شخص که چهره‌اش مشخص نیست تعجب می‌کند. بعد از اینکه به خانه برمی‌گردد یادداشتی با همان سوال روی دیوار خانه‌اش می‌بیند و تعجبش چندبرابر می‌شود. رزنیک مبتلا به بی‌خوابی است. این بی‌خوابی که یک‌سال طول کشیده باعث شده او به‌شکل ترسناکی وزن کم کند و از لاغری و خستگی بیش از حد رنج ببرد. در کارخانه با فردی به اسم ایوان آشنا می‌شود و یک‌روز که در تعمیر یک دستگاه به دوستش کمک می‌کند، وقتی ایوان حواسش را پرت می‌کند رزنیک ناخودآگاه باعث روشن‌شدن دستگاه و قطع‌شدن دست همکارش می‌شود. بعد از این حادثه وقتی رزنیک مورد خشم بقیه قرار می‌گیرد و در مورد ایوان حرف می‌زند همکارانش می‌گویند هیچ شخصی به اسم ایوان در کارخانه وجود ندارد! رزنیک شب‌ها را در کافه‌ی یک فرودگاه و هم‌صحبتی با پیشخدمت زن آنجا یا همخوابگی با یک فاحشه به اسم استیوی می‌گذارند. در این بین، هرروز پیداشدنِ یک یادداشت جدید روی در یخچال و اتفاقات وحشتناک دیگری باعث می‌شوند او به خیلی‌ها شک کند که شاید او را دست انداخته‌اند یا می‌خواهند انتقام قطع شدن دست همکارش را از او بگیرند. نهایتاً مجبور می‌شود هرطور که شده ایوان را تعقیب کند. در این تعقیب و گریزها رزنیک درگیر اتفاقات عجیبی می‌شود و کم‌کم می‌فهمد که بی‌خوابی‌اش چیزی فراتر از یک مشکل جسمی است.

چرا ماشینیست دیده نشده؟

براساس توضیحات نسخه اصلی دی‌وی‌دی فیلم او که 82 کیلو وزن داشت، در عرض چهار ماه 28 کیلوگرم وزن کم کرد و به وزن 54 کیلو رسید! بیل حتی می‌خواست کارش را ادامه بدهد تا وزنش به 45 کیلو برسد، اما اندرسون که نگران وضع سلامتی او شده بود چنین اجازه‌ای به او نداد.

اسکات کوسار درست زمانی‌که از مدرسه‌ی فیلمسازی فارغ‌التحصیل شد فیلمنامه‌ی ماشینیست را نوشت. بعد برای چندسال آن‌‌را به تمام استودیوهای هالیوودی ارائه داد، همه اتفاق‌نظر داشتند که فیلمنامه‌ تا حدودی خوب است، اما به‌خاطر سیاه بودن فیلم حاضر نبودند بودجه‌ای برای ساخت آن درنظر بگیرند. برداندرسون که کارگردانی فیلم را برعهده گرفته بود به‌کمک کوسار آمد، اما تقریباًً تمام استودیوها و تهیه‌کننده‌های آمریکایی به‌خاطر چیزی که آنرا «زیاد عجیب‌ بودن» فیلمنامه می‌دانستند دست رد به سینه‌ی آن‌ها زدند. تا اینکه خولیو فرناندزودو اسپانیایی دیگر حاضر شدند فیلم را در اسپانیا تهیه کنند. ماشینیت با بودجه‌ی پنج میلیون دلاری در بارسلونای اسپانیا ساخته شد اما چون تهیه‌کنندگان می‌خواستند لوکشین فیلم شکل‌ و ‌شمایل لوس‌آنجلس را داشته باشد طراحان صحنه مجبور بودند نماهای داخلی و خارجی را با آیتم‌هایی که ظاهر آمریکایی داشتند طراحی کنند. این کار شامل، سیگارها، مشروب‌ها، تابلوهای رانندگی، تلفن‌های عمومی، ماشین‌ها، شماره‌ پلاک‌ها و خیلی چیزهای دیگر می‌شد. آن‌هم در محله‌ای که اسکات کوسار آنرا یکی از بدترین محله‌های بارسلونا می‌دانست. نهایتاًً فیلم توانست در جشنواره‌های مختلف و بیشتر اروپایی-اسپانیایی نامزد دریافت بیست جایزه شود و ده‌تای آن‌ها را بدست بیاورد. اما تقریباًً همه اذعان دارند که این فیلم اگر در آمریکا و یک استودیوی هالیوودی تهیه می‌شد می‌توانست به موفقیت‌های خیلی بیشتری دست پیدا کند. بیشتر سینمادوستانی که برمی‌گردند و فیلم‌های سال‌های گذشته را می‌بینند فقط و فقط به‌خاطر بازی کریستین بیل با آن کمبود و زن عجیبش میل به دیدن این فیلم دارند اما چیزی که از آن بی‌خبراند قدرت نهفته در کل فیلم است.

رکورد کریستین بیل:

کریستوفر نولان به او یک مدت شش‌ماهه وقت داد تا نه تنها وزنش را به‌حالت عادی برگرداند بلکه حالت ماهیچه‌ای و قدرتمند مورد نیاز بت‌من را نیز پیدا کند. با کمک یک مربی شخصی بیل توانست ظرف مدت شش‌ماه 45 کیلو وزن اضافه کند و وزنش را به صدکیلو نزدیک کند.

کریستین بیل آن زمان بیشتر به‌عنوان یک بازیگر آینده‌دار مطرح بود تا یک سوپراستار، سال 2004 وقتی برد اندرسون فیلمنامه را برای بیل فرستاد، نزدیک به یک‌سال بود که بیل در هیچ فیلمی بازی نکرده بود. باتوجه به بودجه‌ی پایین فیلم می‌شود حدس زد که دستمزد بیل برای این فیلم خیلی کمتر از فیلم‌های آینده‌اش بوده. بیل قبول کرد و قرار شد برای نقش ترور رزنیک مقداری از وزن خودش را کم کند تا لاغر و بی‌خواب به نظر برسد. او چهارماه تا زمان فیلمبرداری وقت داشت و در این مدت خودرا مجبور به گرفتن یک رژیم خیلی سخت کرد. تمام خوراکی که می‌خورد شامل یک فنجان قهوه تلخ و یک سیب یا یک تن ماهی می‌شد! براساس توضیحات نسخه اصلی دی‌وی‌دی فیلم او که 82 کیلو وزن داشت، در عرض چهار ماه 28 کیلوگرم وزن کم کرد و به وزن 54 کیلو رسید! بیل حتی می‌خواست کارش را ادامه بدهد تا وزنش به 45 کیلو برسد، اما اندرسون که نگران وضع سلامتی او شده بود چنین اجازه‌ای به او نداد. درواقع اندرسون هیچ‌وقت از بیل نخواسته بود که این مقدار وزن کم کند، و وقتی بعد از چهارماه بیل را برای فیلمبرداری دید شوکه شد. اندرسون بعدها اعتراف کرد که چنین از خودگذشتگی‌ای را تا آن‌موقع ندیده بوده. گفته می‌شود کم کردن وزن به مقدار 28-29 کیلو یک رکورد بین بازیگران دنیاست. جالب است که بیل در مورد این رکوردش برای فیلم ماشینیست گفته که هیچ مشکلی با آن نداشته بلکه در مواجهه گرمای هوای بارسلونا او کمترین مشکل را داشته، چون بدنش هیچ چربی خاصی نداشته که بخواهد عرق کند. البته او در مورد سختی‌های این وزنِ کم هم دویدن را مثال زده و گفته به‌علت نبودن عضلات پا دویدن یکی از سخت‌ترین کارهایی بوده که می‌توانسته انجام بدهد. نکته‌ی جالب‌تر اینکه بعد از این فیلم بیل توانست نقش اصلی فیلم «بت‌من آغاز می‌کند» را بدست بیاورد. کریستوفر نولان به او یک مدت شش‌ماهه وقت داد تا نه تنها وزنش را به‌حالت عادی برگرداند بلکه حالت ماهیچه‌ای و قدرتمند مورد نیاز بت‌من را نیز پیدا کند. با کمک یک مربی شخصی بیل توانست ظرف مدت شش‌ماه 45 کیلو وزن اضافه کند و وزنش را به صدکیلو نزدیک کند. بعدها فهمید وزنش از وزن موردنظر نولان هم بیشتر شده و مجبور شد چندروز تا زمان فیلمبرداری مانده باز هم چندکیلویی کم کند تا به وزن استاندارد برسد! بیل این کم‌ و‌ زیادکردن وزن را بارها انجام داد و تقریباً یک یا دوسال قبل از هر فیلم بت من در فیلم‌هایی بازی می‌کرد که حدوداً باید بیست‌‌کیلو کم می‌کرد. یکی از موفق‌ترین نمونه‌های آن هم فیلم مشت‌زن که جایزه اسکار نقش مکمل را هم برای آن دریافت کرد.

آیا تاکنون کسی از بی‌خوابی مرده؟!

ماشینیست تریلر روانکاوانه‌ای است که از همان ابتدا با ایجاد سوال در ذهن بیننده او را مجبور به دیدن ادامه‌ی فیلم می‌کند. سوال‌ها از همان ابتدا طوری در ذهن مخاطب ایجاد می‌شوند که برای پیدا کردن جواب آن‌ها باید قطعات یک پازل چندهزار تکه را به هم وصل کند. این وصل‌کردن تکه‌های پازل نه تنها ساده نیستند، بلکه گاهی ترسناک و وحشتناک هم به‌نظر می‌رسند. انداختن جنازه در دریا آن‌هم به‌شکلی که در ابتدای فیلم می‌آید ناگهان قطع می‌شود به چنددقیقه بعد. یک کاغذ روی دیوار و سوال «تو کی هستی؟». اندرسون و فیلمنامه‌نویسش کوسار، از همین ابتدا شیوه و قالب کل فیلم را به بیننده نشان می‌دهند و او را برای چیزهایی که قرار است ببیند آماده می‌کنند. بعد از زوم کردن روی این یادداشت، فیلم برمی‌گردد به عقب، به زمانی‌که نه جنازه‌ای در دریا انداخته شده و نه اتفاق خاصی برای ترور افتاده. او فقط یک فرد مبتلا به بی‌خوابی است که روز را در کارخانه و شب را در کنار فاحشه‌ای به نام استیوی یا هم‌صحبتی با ماریا خدمتکار رستوران فرودگاه می‌گذارند. اولین چیز عجیب در فیلم که روی آن تایید می‌شود ساعت روی دیوار فرودگاه است که زمان را فقط 1:30’:02” و 1:30’:01” نشان می‌دهد. بعد از این هم اولین نکته‌ی اعصاب‌خورد ‌کن پیش می‌آید، دقیقاً زمانی که ترور مشغول خواندن رمان «ابله» داستایوفسکی است کم‌کم دارد خوابش می‌برد اما کتاب می‌افتد و خواب از سرش می‌پرد. این نکته‌ی آزاردهنده چندبار دیگر هم در طول فیلم اتفاق می‌افتد و به شکل عجیبی هربار اتفاقات باعث می‌شوند که او نتواند بخوابد. کم‌کم با پیدا شدن یادداشت‌های جدید روی در یخچال و ورود فرد عجیبی به نام ایوان به فیلم، ترور به خیلی چیزها شک می‌کند. ما تمام اتفاقات فیلم را از دریچه‌ی ذهن ترور می‌بینیم و به همان اندازه‌ای که او تعجب می‌کند تعجب می‌کنیم و به اندازه او اطلاعات داریم. قدم به قدم همراه با ترور به سمت جوابی برای سوال ابتدای فیلم می‌رویم. جهان فیلم، جهان ذهنی ترور است، ذهنی آشفته، بی‌خواب و درگیر با مسایل بین توهم و واقعیت. ذهنی که نمی‌شود همه چیزش را به‌سادگی باور کرد. اندرسون و کوسار روندی تا حدودی مشابه با کارهای داستایوفسکی را پیش گرفته‌اند. دررمان داستایوفسكی، خواننده از طریق روایتی متعارف، شرایط زندگی راسكول نیكوف، انگیزه‌های او برای جنایت، چگونگی وقوع جنایت و باقی رویدادها را درمی‌یابد. همچنین نکته‌ی اصلی رمان تأكید بر كاركرد جنایت و تأثیر آن بر روان انسان است. به همین خاطر نكته‌ی نامعلومی درباره‌ی قاتل یا نحوه‌ی وقوع جنایت برای خواننده وجود ندارد. به عبارت دیگر، رمان، فاقد تعلیق پلیسی است و تعلیق موجود در آن، از تردیدهای درونی راسكول نیكوف نشأت می‌گیرد. اما در ماشینیست، کوسار و اندرسون چگونگی وقوع جنایت، و خود جنایتکار را از اطلاعاتی که به بیننده داده می‌شوند حذف کرده‌اند. با این روش، اطلاعات کم‌کم به بیننده منتقل می‌شوند و او باید تا پایان فیلم صبر کند تا تعلیق فیلم را بفهمد.

گذشته از معانی لایه لایه‌ای فیلم که آشکارا به ادبیات و کارهای داستایوفسکی پهلو می‌زند دقت در جزئیات و صحنه‌پردازی فیلم یکی از کارهای مثبت اندرسون است که توانسته حتی با روایت‌های فرعی، شخصیت‌ها را خوب جا بیندازد. فیلمی‌که ساختنش این‌همه زحمت داشته و مجبور شده‌اند حتی لوکیشن‌های داخل شهر را نیز چیدمان کنند مسلماً در پرداخت جزئیات نیاز به‌دقت بالایی دارد. یک‌سری از این جزئیات کاملاً مشخص و معلوم‌اند. یک‌سری‌هایشان با حالت چهره‌ی بازیگران منتقل می‌شوند و یک‌سری‌شان با طراحی صحنه. یکی از این جزئیات ماهی است. در عکسی‌که ترور از ایوان پیدا می‌کند و به‌نظر خودش ثابت می‌کند که ایوان وجود دارد ایوان به‌همراه یکی از همکارهای ترور یک ماهی در دست دارد؛ وقتی او در کافه با ایوان نشسته، کله‌ی یک ماهی روی دیوار کافه آویزان شده، روی دیوار آشپزخانه‌ی ماریا نقاشی یک ماهی قرار دارد، در صحنه‌ای که ترور خودش را جلوی ماشین می‌اندازد نوشته‌ای در مورد ماهیگیری روی سپر یک ماشین نشان داده می‌شود و حتی داخل جا‌‌مدادی ترور یک ماهی پلاستیکی وجود دارد که پایان فیلم دم آن به‌وضوح مشخص است. به‌جز این‌ها در

در ماشینیست تأ‌کید زیاد روی بعضی از نماها و اتفاقات به هیچ‌وجه تصادفی نیست، مثلاً دوربین در ابتدای فیلم طوری روی فندک ماشین مکث می‌کند که آدم را به شک می‌اندازد نکند اتفاق عجیبی افتاده.

انتهای فیلم هم یخچال او پر از ماهی گندیده شده. استفاده از ماهی آن‌هم به این شکل نه تنها قدرت تریلر فیلم را بالا می‌برد بلکه جنبه‌های نمادینی هم به آن می‌دهد. اما شاید مهم‌ترین و ترسناک‌ترین قسمت فیلم همان قسمت داخل تونل‌وحشت باشد. جایی‌که به واضح‌ترین شکل ممکن تمام کابوس‌ها و ترس‌هایی که ترور در وجود خودش پنهان کرده را به‌شکل نمادینی می‌بینیم. بعضی از آن‌ها را، مثل سرخ‌پوستی که یک دست قطع شده را به‌سمت ترور گرفته و اشاره به عذاب وجدان او در اثر قطع‌شدن دست میلر دارد یا زن خدمتکاری که سینی غذا را گرفته می‌شناسیم ولی بعضی از این اتفاقات را هنوز ما ندیده‌ایم، نه قضیه‌ی ماشین قرمز رنگی که آتش گرفته را می‌دانیم، نه آن زنی‌که دسته‌گل را روی یک قبر می‌گذارد. نه حتی ماکت پسربچه‌ای که یکهو می‌آید جلوی ماشین آن‌ها. داخل این تونل‌وحشت حتی تابلویی با عنوان «جنایت و مکافات» هم در یک نما نشان داده می‌شود. چرایی اسم Route 666و ورودی آن که دندان‌هایی شبیه به دندان‌های ایوان دارد را هم باید به ندانسته‌هایمان اضافه کنیم.

در ماشینیست تأ‌کید زیاد روی بعضی از نماها و اتفاقات به هیچ‌وجه تصادفی نیست، مثلاً دوربین در ابتدای فیلم طوری روی فندک ماشین مکث می‌کند که آدم را به شک می‌اندازد نکند اتفاق عجیبی افتاده. یا حتی نمای یک ساختمان قیف مانند که چندبار در چند جای مختلف نشان داده می‌شود، یا وسواس عجیبی‌که ترور در شستن دست‌هایش دارد. بازی کردن با یادداشت روی در یخچال و حدس زدن کلماتی مثل TALKER، MOTHER، MILLER در واقع قسمت‌هایی هستند که هرکدام تمرکز فیلم را روی یک نفر قرار می‌دهند. وقتی ترور با بقیه کارگرهای کارخانه دچار مشکل می‌شود حدس می‌زند که جاهای خالی باید تاکر باشند، وقتی با ماری و پسرش نیکولاس به گردش می‌رود و شب‌‌هنگام روی در یخچال آن‌ها یک کارت تبریک روز مادر می‌بیند که آدمک‌های آن دقیقاٌ مشابه یادداشت روی یخچال او کشیده شده‌اند جاهای خالی را با مادر پر می‌کند و به‌سراغ خاطراتش می‌رود. وقتی یخچال خونی‌اش را می‌بیند کلمه‌ی میلر را حدس می‌زند و برای آدمک اعدام شده فقط یک دست می‌کشد. اما پشت همه‌ی این اتفاقات فقط یک نفر است، کسی‌که همه وجود او را انکار می‌کنند، ایوان. با یک پونتیاک قرمز و چکمه و عینکی دودی. بعد از آن‌که ترور فقط برای پیدا کردن آدرس صاحب پلاک پونتیاک خودش را جلوی یک ماشین می‌اندازد و پلیس به او می‌گوید که این ماشین به اسم او ثبت شده کم‌کم همه‌چیز مشخص می‌شود. وجود ایوان حالا کاملاً زیر سوال رفته، اما شوک اصلی چنددقیقه بعد وارد می‌شود. زمانی‌که ترور عکس گم‌شده از ایوان را در خانه‌ی استیوی پیدا می‌کند و فکر می‌کند که ایوان شوهر قبلی استیوی است و حالا دارد به‌خاطر رابطه‌ی او با استیوی از او انتقام می‌گیرد. ولی استیوی می‌گوید که در این عکس فقط ترور و دوستش را می‌بیند! ترور قبول نمی‌کند که او در عکس وجود دارد. اینجا نه تنها وجود داشتن ایوان، بلکه سالم‌بودن عقل ترور هم زیر سوال می‌رود. اتفاقی مشابه با فیلم باشگاه مشت‌زنی که نقش برد پیت در واقع شخصیتی ساخته‌ی ذهن ادوارد نورتون بود. جایی‌ هم که ترور به استیوی می‌گوید تا حالا کسی از بی‌خوابی نمرده، دقیقاً دیالوگی از فیلم باشگاه مشت‌زنی است.

چند دقیقه بعد وقتی ترور در اوج ناامیدی و سرخوردگی به رستوران فرودگاه می‌رود متوجه می‌شود که هیچ ماریایی آنجا وجود ندارد و او هر شب فقط ساکت آنجا می‌نشسته! ماریا و بیرون رفتن با او و نیکولاس همه ساخته‌ی ذهن ترور بوده‌اند اما ترور فکر می‌کند همه‌ی دنیا با هم همدست شده‌اند تا او را دیوانه کنند. با تعقیب ایوان و کشتن او در خانه‌ی خودش، جنازه‌ی او را داخل فرش می‌پیچد تا به دریا بیندازد. فیلم حالت دایره‌وار پیدا می‌کند و به شروع برمی‌گردد. {شروع خطر لو رفتن مهم‌ترین قسمت داستان} با این تفاوت که وقتی فرش پیچ می‌خورد معلوم می‌شود هیچ جنازه‌ای داخل آن نیست. در جواب «تو کی هستی؟» روی دیوار، ترور گذشته‌اش را به‌یاد می‌آورد، با چکمه‌های چرمی و عینکی دودی، داخل پونتیاک قرمز، ساعت 1:30 دقیقه، درحالی‌که در چهارراه نزدیک به همان ساختمان قیفی رنگ قرار دارد، به‌خاطر روشن کردن سیگار پشت فرمان، حواسش پرت می‌شود و نیکولاس را زیر می‌گیرد. بعد هم فرار می‌کند. بعد از اینکه کاملاً گذشته‌اش نشان داده شد او یادداشت روی یخچال را با کلمه‌ی قاتل (KILLER) پر می‌کند. {پایان خطر لو رفتن مهم‌ترین قسمت داستان}یکی از نکات خیلی جالب فیلم این است که نقطه‌ی اصلی فیلم، زمانی‌که همه‌چیز مشخص می‌شود و پرده از همه‌ی ماجراها برداشته می‌شود دقیقاً زمانی است که 1:30’ دقیقه از زمان فیلم گذشته!

معلوم می‌شود که ایوان در حقیقت شمایل عذاب وجدان ترور بوده، عذاب وجدانی به‌خاطر کشتن نیکولاس، و ترور از آن به بعد هیچ‌وقت نتوانسته بخوابد. ماشین قرمزی که او هنگام تصادف رانندگی می‌کرده و ایوان تمام این مدت آن‌را می‌رانده شبیه همان ماشین قرمزی است که داخل تونل‌وحشت سوار آن شده. و همان ماشینی است که داخل تونل‌وحشت آتش می‌گرفت. حتی وقتی ترور آلبوم عکس‌های کودکی‌اش را نگاه می‌کند سوار یک ماشین قرمز رنگ شده، دقیقاً مشابه ماشینی که در پس زمینه‌ی آخرین ورود او به آپارتمان استیوی قابل مشاهده است.

تمام مسیرهایی که در فیلم وجود دارند به دو دسته‌ی چپ و راست تقسیم می‌شوند. ترور همیشه چپ را انتخاب می‌کند، چه وقتی شب‌ها به فرودگاه می‌رود، چه وقتی داخل تونل وحشت، نیکولاس جاده‌ی سمت چپ (اتوبانی به‌سمت جهنم) را انتخاب می‌کند. یا حتی زمانی‌که ترور در فاضلاب‌های زیرزمینی از دست پلیس فرار می‌کند وارد راه تاریک سمت چپ می‌شود. مسیرهای سمت راست شامل مرکز شهر، جاده به رستگاری و مسیر پر نور می‌شوند. چپ نقش مهمی در فیلم دارد، ایوان و میلر هر دو دست چپ‌شان نقص دارد، داخلِ عکس ایوان در سمت چپ ایستاده، آشپزخانه‌ی ماریا آخرین در از سمت چپ است، کبودی روی صورت استیوی طرف چپ صورتش ایجاد شده، بازی کاغذ و جای خالی به چپ پر می‌شود و در نهایت مایع دستشویی‌هایی که ترور از آن‌ها استفاده می‌کند همیشه در سمت چپ قرار دارند.

 

استفاده‌ی زیاد از مواد شوینده و شست‌و‌شوی زیاد دست‌ها همگی نشان دهنده‌ی وسواس شدید ترور هستند اما این وسواس به شکلی نمادین تلاش نافرجام او برای پاک کردن آلودگی‌های روحی خود و خونی که روی دست‌هایش ریخته‌شده نیز هست.

استفاده‌ی زیاد از مواد شوینده و شست‌و‌شوی زیاد دست‌ها همگی نشان دهنده‌ی وسواس شدید ترور هستند اما این وسواس به شکلی نمادین تلاش نافرجام او برای پاک کردن آلودگی‌های روحی خود و خونی که روی دست‌هایش ریخته‌شده نیز هست. ترور متوجه می‌شود که عذاب وجدانش نه از بین می‌رود و نه فراموش می‌شود، به همین‌ خاطر در نهایت برای اولین‌بار به‌سمت راست (مرکز شهر) می‌رود و نزد پلیس اعتراف به زیر گرفتن نیکولاس می‌کند. ترور سرانجام از فرار کردن دست می‌کشد و عذاب‌وجدانش (ایوان) را بیرون از زندان جا می‌گذارد. وقتی او را به سلولش منتقل می‌کنند رنگ‌های سرد و خشنی که در تمام طول فیلم وجود داشتند جای‌شان را به رنگ سفید و تی‌شرتی که کلمه‌ی عدالت و عکس یک ماشین روی آن قرار دارد می‌دهند. نیکولاس بعد از اینکه اعتراف می‌کند، برای اولین‌بار در طول فیلم و در طول این یک‌سال که از تصادف می‌گذرد آسوده و بدون هیچ مزاحمی شروع به خوابیدن می‌کند. زندان به‌جای اینکه یک مکان ترسناک و یک‌جور مجازات برای ترور باشد، مسیر او برای رسیدن به رستگاری و آرامش است. تمام عناصر فیلم در جهت یک مکاشفه، بیننده را تا آخر فیلم همراهی می‌کنند و در نهایت پس از باز شدن گره‌ی فیلم و مشخص شدن همه‌ی اتفاقات، به او یک حس سراسر لذت ببخشند.

دیدگاه‌ها   

#13 محمد 1402-03-31 00:51
بسیار خوب و مفید با استفاده از اصول درست نمایشنامه و رمان های ادبی به نقد یک فیلم مفهومی و عمیق با نگاه به وجود و روان پرداختید . متشکرم :-)
#12 حسین 1401-07-08 04:41
چقد نقد قشنگ و پر جزئیاتی بود. دقیقا مثل خود فیلم. ممنونم
#11 LiLi 1400-11-30 06:35
نقدتون هم مثل خود فیلم عالی بود.این فیلم یکی از بهترین فیبمای بیل هست.بااون اراده ای که داره و اون حس مسئولیتی که برای حرفه ش قائل میشه ازش یه بازیگر فوق العاده ساخته.هیچ کس بیل نمیشه که بتونه برای یه نقش ۲۸ کیلو تو ۴ ماه کم کنه.واقعا حرفه ایه
#10 nina 1400-11-11 01:50
نقد بسیار عالی بود.لذت بردم.
#9 مصطفی 1398-12-20 22:27
سلام
بسیار عالی بود.ممنون
#8 حسین حیدری 1398-04-14 11:45
درود بر شما.
نقد بسیار زیبایی بود. سپاسگذارم از این همه نکته سنجی و ریز بینی شما.
البته علت اصلی این مساله که عذاب وجدان، اینگونه تِرِور را آشفته کرده بود، این بود که او انسان پاکی بود و ذاتا" شرور و بدذات نبود. به همین دلیل تا وقتی که خودش را معرفی نکرد و مسئولیت گناه خود را بر گردن نگرفت، نتوانست آسوده بخوابد.
شمایل اسکلت قفسِ سینه تِرور که نشان از جنازه مُرده بود، بخوبی نشان از این بود که برای رهایی از سیاهی و تاریکی عذاب وجدان و رسیدن به رستگاری، باید مُرد. همانگونه که مولانا در داستان "طوطی و بازرگان" در مثنوی و معنوی، تنها را رستگاری و رهایی طوطی را در مُردن میداند. تا طوطی بتواند از قفس مرگ رهایی یابد.
و چقدر زیبا در این فیلم آقای "برد اندرسون" رستگاری تِرور را در مردن میداند تا جایی که هیکل نحیف و لاغر او نمادی از جسد مُرده ای است که بعد از رستگاری در سلول زندان بخواب میرود.
#7 پارسا دستیار 1398-03-09 10:47
نقد بسیار زیبا و بسیار جالب بود
#6 صابر 1398-01-04 10:00
نقد زیبایی بود . باعث شد تصمیم بگیر دوباره ببینمش با چشمانی بازتر .
#5 فروغ 1397-11-24 02:59
نقدتون واقعا عالی و دقیق بود. فقط تنها جایی تو فیلم ک6 برام
گنگ مونده اونجاییه که وقتی ترور میخواست خودشو زیر ماشین بندازه دوبار به مردی که طرف دیگه خیابون ملوی ماشینش وایساده بود با دقت نگاه کرد. دلیل این کارش چی بوده؟ متوجه منظور این کارش نشدم
#4 هادی 1397-11-17 15:36
سلام عرض می کنم
میخواستم بگم که نقدتون عالی بود مخصوصا اون نماد هایی رو که تو فیلم بودنو برامون واکاوی کردین
خیلی خیلی جالب بود
حتما یه بار دیگه این فیلمو میبینم

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692