در تعریفی کلی به کسی منتقد میگویند که دربارۀ چیزها و کسهای مختلف بهطور منفی داوریهایی انجام دهد؛ اما، در ادبیات منتقد به کسی میگویند که ادبیات را ارج میدهد، متون ادبی را درک میکند و باعث بهبود آن میشود؛ منتقدان ادبی جزئیات متون ادبی را میکاوند و دربارۀ آن جزئیات بحث میکنند.
درقرن نوزدهم، خوانندهها، ناشرها و نویسندههای همفکر، نوشتن مقالههایی دربارۀ مرور و معرفی کتابهای ادبی را رواج دادن؛ از این رو، نویسندههایِ این دسته از مقالهها ارزشگذاری، فهم و درک درست از متون ادبی را به مباحثهای نسبتاً عمومی تبدیل کردند؛ همان طور که امروزه هم روزنامههایی مانند نیویورکتایمز و گاردین با خلاصهنویسی از کتابهای ادبی مهم و جدید و همچنین با مرور و معرفی آنها، همان کار را انجام و ادامه میدهند. در قرن بیستم، منتقدها گروهِ جداگانهای تشکیل دادن و منتقدهای موردپسند تودۀ مردم عادی همچنان به نوشتن مقالههایی از نوع مرور و معرفی برای روزنامه و مجلهخوانهای عمومی ادامه دادند. نویسندهها و دبیرهای این نوع نشرها بهجز رویآوردن به تعریف از تکنیکهای ادبی، دربارۀ خواستهها و علایق جدید مشترکهای خود آگاهی کسب میکردند، دربارۀ آنها مینوشتن و در نوشتههایشان دربارۀ آنها بحث میکردند.
منتقدهای دانشگاهی که وارد رشته ادبیات میشدند در مراکز آموزش عالی و دانشگاهها، بااقبال روبهرو شدند. این دست از منتقدها و پژوهشگرهای ادبی که وظیفۀ آنها افزودن اساس معرفتِ مطالعههای ادبی است، شروع بهنوشتن نقد تخصصی برپایۀ تحقیق کردند؛ و از این رو، اندیشههای خود را با دیگر متخصصها و دانشجوهای این حوضه، در میان گذاشتند. نوشتههای این منتقدها را عموماً در مقدمۀ نوشتههای نقادانهشان بر آثار ادبی، در مقالههای نشرهای تخصصی و همچنین در کتابهایی میتوان پیدا کرد که نشرهای دانشگاهی و مراکز علمی منتشر میکنند. این گروه از منتقدها امروزه نیز وجود دارند و بهفعالیت خود ادامه میدهند، ولی در قرن حاضر این گروهبندی بهشیوهای جذابتر با یکدیگر ادغام و ترکیب میشوند که به اصول اولیه همچنان پایبنداند.
در دنیای امروز میتوان خوانش را نوعی کنش تعریف کرد که در حلقۀ بزرگی از تفسیر شکل میگیرد؛ حلقهای که منتقدها، استادها، مؤلفها، ناشرها، بازاریها و خوانندههای همفکر در تمامی گروههای سنی در آن جایی به خود اختصاص میدهند. در این حالت، شرحِ واحدی را که منتقدی مطرح میکند، ممکن است برای تحلیل و درک متنی بهعنوان کلیدی ایفای نقش کند یا به سازگار کردن گروهی منجرب شود که امکان تفسیر دیگری را رد کند. پس منتقد ادبی، با بازگشت به خواستۀ خوانندههایش نکتهای که معنای کلیتری از متن باز میکند و شکل میدهد را بازتعریف و تفسیر میکند. با این حال، باید توجه کرد که مهمترین هدف هر منتقدی، پیشبرد گفتوگو دربارۀ ادبیات است.
متیو آرنولد، منتقد ادبی، در مقالۀ «کارکرد نقد در زمانۀ حاضر»، تعریفی از نقد دارد: کوششی بیطرفانه بهمنظور یادگیری و رواییِ باارزشترین دانسته و اندیشۀ جهان؛ متیو آرنولد زمانی این تعریف را نوشت که نقد منحصراً به معنای ابزاری بود برای رسیدن به این مفهوم که مخاطب متن موردنظر را میپسندد یا خیر؟! تلاشش بر این بود که معیارهای سادهتری به وجود بیاورد تا این معیارها، راهنمایی برای منتقدهای دیگر باشد؛ از این رو، منتقدهای تحتمعیارهای آرنولد، کارشان بیشتر به مطالعههای قاعدهمند شباهت پیدا کرد و حرفهایتر از محافل و گردهماییهایی عمل کردند که بهمنظور نقد متنی شکل میگرفتاند. این معیارها، امروزه با تغییرهایی در دانشگاهها مورد استفاده قرار میگیرند؛ پس منتقدهای ادبیِ کنونی، شیوههای تحلیل و خواندن و تفسیر متن را در کنار هم تنگاتنگ پیش میبرند تا بتوانند فهم و درک مخاطب را از متن یا متنهای خاص بیشتر کنند.
نکتۀ حائز اهمیتی در نقد نهفته است؛ اینکه، باید نقد را از مرور و معرفی کتاب تمایز داشت. این در حالی است که هم برای نویسندههای نقد ادبی و هم برای نویسندههای مرور و معرفیِ کتاب از واژه منتقد استفاده میشود؛ ولی باید توجه کرد مقالههای مرور و معرفیِ کتاب، وظیفه و کارشان عموماً ارزیابیِ متن است (خوب بودن یا بد بودن) و در نهایت هدف آنها انتقال پیامها و دادن توصیۀهایی به مخاطب برای خواندن
یا نخواندن متن موردنظر. در مقالههای نقد ادبی اشارههای نامحسوسی به راههای تحلیل و تفسیر متن میشود و این که چگونه میتوان به معنایِ عمیقتر و درونیِ متن دست پیدا کرد، آشنا میشویم. البته ناگفته نماند، در نقد ممکن است داوریهایی دربارۀ متن و جایگاه آن نسبت به متنهای دیگر صورت گیرد؛ اما، این داوریها بر اساس ذوق و سلیقۀ شخصی منتقد نمیباشد، در این زمان، دیگر، منتقد حرفهای میتواند با دانش خود سهم متن را در نوآوریِ ادبی و اثرگذاری آن را برخواننده و جامعه بسنجد.
یک منتقد توانا آگاهی کامل دارد که بحث نقدانه دربارۀ متنی ادبی، از توصیه به خوانده شدن یا نشدن آن متن توسط خواننده، بهمراتب مهمتر و فراتر است و باید از تحلیل متن، بهمنظور بیان کردن حقایق ناپیدایِ زبان و زیباشناسی، استفاده کند؛ باید از متن برای کاویدنِ نقشِ داستانگویی، زندگینامهنویسی، خودبیانگری استفاده کند. البته باید دقت کرد که نقد ادبی، قطعاً میتواند با هدفی سیاسی یا فرهنگی تعریف شود، تا شناخت رایجی از فرهنگ دورهای خاص یا نویسندهای خاص را مورد تجدیدنظر قرار دهد.
برخی از مقالههای نقد که آنها را تخصصی نقد علمی مینامند و قبل از چاپ اثری، آن اثر موردنقد قرار میگیرد و در آنها، نام نویسنده، ناشر و ویراستار نوشته میشود، تفسیرهای معتبرتر و مشروحتری را در بر میگیرد. این دسته از منتقدها عموماً تمام آثار نوشته شدۀ یک نویسنده را موردمطالعه قرار میدهند و دربارۀ نوشتههای آن نویسنده تحقیق گستردهای انجام میدهند؛ که در کنار این امر، آثار نویسندههای همدورۀ نویسنده موردنظر خود را نیز بررسی میکنند و خواندن نقدهای منتقدهای دیگر را نیز در دستور کاریِ خود قرار میدهند تا بتوانند تمام اطلاعات را در تحلیلهای مبسوطشان از متون ادبی به کار برند.
منتقدها در پنج سطر ابتدایی مقالههای خود نکتههای مهم و اصلی بحث خود را شرح میدهند و تلاش میکنند تا رئوس آن مسائل اصلیای که در مقالۀ خود میخواهند به آن بپردازند و پاسخ دهند را مشخص کنند و در بخش نتیجهگیری مقالههایشان، ایدههای کلیِ را بار دیگر بازگو میکنند و مجدد آنها را موردبحث کلیتری قرار میدهند؛ نتیجهگیری در این دست از مقالهها مهم است؛ زیرا بهطور قطعی روشن میکند که منتقد چه دانش جدیدی تولید کرده یا چه تفسیر جدیدی از متن را ارائه داده است.
در نهایت، به مخاطبها توصیه میشود که بهتر است، نقد را در کتابها و مجلهها و روزنامههای ناشرهای معتبر در حوزۀ زبان و ادبیات بجویند و مراجع باارزش نقد ادبی را در کتابخانههای پژوهشی بیابند.■