هنر ادبی را نیز همانند تمام شکلهای هنر میتوان در راستای دو بعد توصیف کرد، یک بعد تخیلی خلاقانه و یک بعد محتوایی. پیش فرض رایجی که وجود دارد این است که آثار هنری ادبی خلاقانه هستند یا از جهت نوآوری در داستان، یا از جهت به کارگیری صورت یا فرم در بیان موضوع، در تمام موارد یک عامل محوری نظم یا سازمانی است که بر مجموعهای از عناصر تحمیل میشود و کلیتی یکپارچه را پدید میآورد.
حتی آثار آوانگارد که مخالف "پایان مشخص" هستند، یا برخی اثار که بی نظمی ظاهری را خوشایند تلقی میکنند، حاصل طرح و برنامه و مهارتاند.
بعد دوم، محتوا، با چیزی ارتباط داردکه به تسامح میتوان انتظار جدیت اخلاقی خواند، به معنای نوعی علاقۀ وسیع بشری که برانگیخته میشود و پرورش مییابد.
داستانی صرفاً جذاب که قرار است فقط یک بار خوانده و سپس کنار گذاشته شود، یا شعر حاشیه کارت تبریک تولد که جالب و سرگرم کننده است اما در یاد نمیماند، حتی درظاهر هم مدعی برخورداری از شان ادبی نیستند.
هدف آنها متفاوت از هدف آثار ادبی است. آثار ادبی خواننده را به خوانش های متعددی فرا میخوانند، چون محتوایی عمیق و تأمل برانگیز عرضه میکنند. این دو بعد را میتوان بعد"محاکمات" خواند، اما بدون دلالتهای ضمنی مرتبط با واقع گرایی یا گرفتن اینه در برابر زندگی. بعد محتوا از طریق مفهوم "درون مایه" با بعد نخست ارتباط مییابد. درون مایۀ ادبی عنصری وحدت بخش است که موضوع را ذیل مفاهیم کلی سامان میدهد. این جا هم خوانندگان آثار ادبی بنا به عرف و قرارداد انتظار دارند که درون مایههای جذاب بشری در چارچوب موضوع ارائه شده کاویده و پرورانده شود، چه در قالب محتوای روایی چه تصویر شاعرانه
این دیدگاه تعاملی پیچیده میان نویسندگان و خوانندگان و آثار ادبی را آشکار میکند. برخلاف نظر دیکی، این طور نیست که نویسندگان اثر خود را صرفاً به 'جامعۀ دنیای هنر که تا اندازه ایی برای فهم چیزی که به آنها عرضه میشود آمادگی دارند" عرضه کنند، بلکه اثرشان را تحت شرایط خاص فعالیت نهادی ارائه میدهند که در چارچوب آن، درمورد چگونگی خواندن اثر و لذت بردن از آن به عنوان ادبیات انتظاراتی وجود دارد. خوانندگان هم وقتی که به سراغ این اثار میروند انتظار دارند معیار خیال پردازانه و خلاقانه بودن و معیار محتوایی برآورده شده باشد. به همین ترتیب چگونگی درک و ارزیابی آنان از آثار و این که به واقع برای ارضای علاقۀ ادبی به دنبال کدام آثار بروند معین میشود. خود اثار هم به عنوان موضوع این گونه مقاصد و انتظارات پدید میآیند.
نظریۀ نهادی با بسیاری از شهودیهای نظریه پردازان صورت گرا نیز همخوانی دارد که بر مهارت زبانی در آثار ادبی تاکید داشتند و همچنین بر شیوههایی که از این مهارت میتوان از طریق به کارگیری فرم یا صورت برای دستیابی به اهداف دیگر، مانند هماهنگی موضوع و درون مایه بهره برد.
اما آنچه در نظریۀ نهادی مورد تاکید خاص قرار دارد این است که خصوصیات صوری و سبکی، صنایع شعری، شگردهای روایی، استفاده از استعاره و صورخیال و غیره در هر نوع متنی میتواند وجود داشته باشد و این خصوصیات برسازندۀ جوهر اثر ادبی نیستند، بلکه صرفاً در برخی موارد ابزاری کارامد برای دستیابی به دیگر اهداف مشخصاً ادبی هستند.
نظریه نهادی همچنین بر بعضی اصول بنیادین نظریۀ کنش گفتاری استوار است، از این حیث که در چارچوب این نظریه میتوان قصد نویسنده در پدید آوردن اثر ادبی را کاوید یا به عبارتی اثر را واجد نوعی ویژگی بازتابی دانست که به واسطۀ آن، واکنش مورد انتظار نگارش ادبی تا اندازه ایی از طریق پی بردن به این که چنین واکنشی مورد انتظار است محقق میشود.
اما ایرادهایی هم به این دیدگاه میتوان مطرح ساخت. احتمالاً جدیتر از همه ایرادی است که میگوید تصور وجود یک نهاد مشخص واحد به عنوان پایه واساس مفهوم ادبیات غیرواقع گرایانه است. این اعتراض به دو محور تقسیم میشود. در بخشت نخست، بر این نکته تاکید میشود که ادبیات مفهومی است همیشه در حال تکامل، پیوستگی تاریخی چندانی در آن نیست و پیوستگی میان فرهنگی درآن حتی از پیوستگی تاریخی هم کمتر است. در پاسخ به این ایراد، مهم است که دقیقاً مشخص کنیم چه چیزی در طول زمان سیر تطور و تکامل را از سر گذرانده است. استفاده از واژۀ جدید "ادبیات" تاریخچه روشنی دارد و احتمالاً شیوۀ کنونی استفاده ما از این واژه چیزی است که تقریباً همین اواخر شکل گرفته است. اما تاریخچه واژه و تاریخچه مفهوم نباید با یکدیگر خلط شود. برداشتی از مفهوم ادبیات که در نظریۀ نهادی بیان میشود همان چیزی را در بر میگیرد که از زمان یونانیان باستان تا سدۀ هجدهم "شعر"خوانده میشد.
صورتها یا فرمهای ادبی هم تاریخچهای تکاملی دارند. رمان از فرمهای ادبی شناخته شده برای یونانیان نبود. اصطلاح جدید"ادبیات" در وارد ساختن رمان به قلمروی که پیشتر فقط در سیطرۀ شعر بود نقش مفیدی ایفا میکرد. یکی از مزایای آشکار دیدگاه نهادی این است که در چارچوب این نظریه پیدایش شکلها و گونههای ادبی تازه امکان پذیر است. اگر کسی در پی بررسی کفایت تجربی شرح نهادی باشد، باید از حد ملاحظات خاص فرهنگ نویسانه مثلاً دربارۀ معنای واژۀ ادبیات عمیقتر بنگرد.
پژوهشی دربارۀ این که یونانیان باستان چه نگاهی به شعر داشتند یا دربارۀ نگاه غزلسرایان دوره نوزایی یا نو کلاسیکهایی مانند دکترجانسن یا رمانتیکها، نشان خواهد داد که در هر دورهای از میان چهارمحور یعنی جهان و مخاطب و اثر و نویسنده تاکید و توجه حول یک محور خاص بوده است، اما چنین پژوهشی در سطح بنیادی تخیل و خلاقیت و محتوای مضمونی، میان دورههای مختلف تاریخی تفاوت چندانی رانشان نخواهد داد. محور دوم این اعتراض به نهاد واحد اشاره به وجود"نگرشهای" بسیار متعدد و گوناگون نسبت به ادبیات است. کاملاً روشن است که منتقدان و دیگر خوانندگان اغلب به دنبال وحدت مضمونی و زیبا شناختی در اثر هستند، یا به جدیت اخلاقی و فرم خلاقانه آن نظر دارند. مسلماً این نکته صحیح است، اما نظریه نهادی را تضعیف نمیکند. این نظریه تجویز نمی کندکه اثر ادبی را چگونه بخوانیم، بلکه فقط در پی مشخص کردن اصول اساسیای است که معلوم میکنند شناسایی یک اثر و درک و ارزیابی آن به عنوان اثر ادبی عبارت از چیست. هر نگاهی را نمیتوان نگریستن از منظر ادبی به یک اثر بشمار آورد.
میشود اثری را از منظرهای دیگر نگریست که همین اندازه اهمیت و اعتبار دارند، ممکن است تاکید بر زندگی نامۀ نویسنده باشد یا بر شرایط اجتماعی تولید اثر، یا بر تأثیر آن بر خوانندگان جوانتر، یا بر پیامدهای سیاسی انتشار اثر، و مانند اینها بسیاری از این جنبهها بر واقعیاتی دربارۀ نهاد جامعه شناختیای که اثر در چارچوب آن قرار میگیرد تکیه دارند. براین نکته هم باید تاکید شود که از شرح نهادی نتیجه گرفته نمیشود که در مورد هر اثر، یک تفسیر یا خوانش صحیح واحد وجود دارد. حتی شایدبتوان گفت که این دیدگاه نوعی کثرت باوری انتقادی را تشویق میکند که در مورد هر اثر به بازسازیهای مضمونی مختلف مجال میدهد و از همین روشیوه های گوناگونی برای درک و ارزیابی آن اثر امکان پذیر میشود. ■