سرگذشت عباس نعلبندیان

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

حسين ايرجي

یک غزل غمناک

 

عباس نعلبنديان

1328 -1367

مرگ برای یک هنرمند خود آغاز زندگی دوباره است،تولد است و ماندگاری.

 

دیازپام بود یا کلرزپام.شاید هم اگسازپام.هرچی بود آخرش پام داشت.یک بسته بود یا دو بسته،نمی دانم،ولی بود.از ترس اینکه دوباره چشم باز کند و سر از بیمارستان در آورد سنگ تمام گذاشت و هرچه داشت و نداشت را خرداد یا خورد داد یا قورت داد،نمی دانم.فردوس کاویانی در جایی گفت که دوشنبه بود.اول خرداد بود،بعضی هشت خرداد و بعضی،نمی دانم.

سرگذشت عباس نعلبندیان:

سال 1326 بود که در تهران متولد شد.تنها فرزند پدر و مادری بود که از هم جدا شده بودند.با پدرش زندگی می کرد.پدرش از همسر دوم،چند فرزند داشت و مادرش نیز از همسر قبلی فرزندی داشت.برادری داشت که همدیگر را به ندرت می دیدند.خانه پدرش در میدان بروجردی بود،اصلیت پدرش نیز به بروجرد میرسید.تحصیلات را در دبیرستان ادیب و حکیم نظامی تهران گذراند.بعد از ادیب از چند دبیرستان اخراج شد و سرانجام به دبیرستان فخر رازی رفت.محمود استاد محمد، شهرام شاهرختاش،شاهرخ صفایی و بهمن مفید نیز در آن زمان در دبیرستان فخر رازی درس می خواندند.

محمود استاد محمد که بعد ها به دبیرستان رفته بود،به سفارش محمد آستیم،میگوید:روزهای اول سال بود و معمولا شاگردان به مدرسه می آمدند در حیاط کوچک دبیرستان به دنبال نعلبندیان می گشتم، شهرام با اشاره دست نشان داد.به ظن اشتباه،با تاکید و تصریح پرسیدم:«نعلبندیان؟»شهرام با درک حیرتم گفت:«خودشه».....ولی آنکه انجا ایستاده بود شاگرد ابلیس نبود.اصلا ظاهرش مثل ما نبود.با موهایش-کوتاه،دکمه یخه پیراهنش-بسته و صورتش-زیر سایه ته ریش.کت و شلوار تیره،عینک نمره دار تیره،دنیایی تیره ولی آرام،آرام،آرام.انگار آن دریا هیچگاه از هیچ طوفانی متلاطم نشده است.....

در هشتمین سال دبیرستان سال ششم را بدون دیپلم رها کرد.مشغولیت دیگر عباس نعلبندیان کار در دکه ی روزنامه فروشی پدر بود که در نزدیکی دبیرستان فخر رازی بود.او تکالیف مدرسه را در حین انجام کار در دکه روزنامه فروشی انجام میداد و می توان گفت،بخشی از آشنایی او با ادب و هنر از همین جا شروع شده بود

در سن 18 سالگی دست به قلم برد یک نمایشنامه تک پرده با دو پرسوناژ به نام آن روی سکه یا روی دیگر سکه که بافتی کاملا رئالیستی داشت،نوشت.او نمی توانست نمایش ببیند.فقط نمایش های رادیویی را شنیده بود.تاریخ نخستین کاری که از عباس نعلبندیان چاپ شد به سال 1346 می رسد.تاریخ نخستین بد لعابی نعلبندیان با جامعه فرهنگی به سال 1346 می رسد.اولین نوشته اش در ماهنامه نگین چاپ شد.

دکتر محمود عنایت-سردبیر نگین-یک روزنامه نگار عادی نبود.دکتر عبث قصه و نمایشنامه چاپ نمی کرد،چاپ(ص.ص.میم)-برای عباس-ابتدای اعتبار عباس بود ولی مقدمه دکتر با فحوای«مشکل رسم الخط»نویسنده هم ابتدای کج تابی سرنوشت ساز عباس بود.دکتر عنایت در مقدمه قصه نوشته بود:-«آقای نعلبندیان رسم الخط خاصی در انشا دارند،از قبیل نوشتن(سدا) به جای (صدا)،(سندوق) به جای (صندوق)،(خابیدن) به جای (خوابیدن) و....»

محمود استاد محمد میگوید:«در دهه عاشورا از قید بساط آزاد بود.دسته های سینه زنی را از دست نمیداد.واقع شدن در صف عزاداران،حرکت عباس نمی بود،به او نمی آمد،با طبعش نمی خواند.روز عاشورا در شلوغ ترین منطقه بازار،در ساکت ترین حالت ظاهری با جماعت پر خروش می خروشید و گاهی با چهار انگشت یک دست،سینه هم می زد.دهان به می نیالوده بود و نمی آلود. سیگار نمی کشید و محجوب بود.خنده نداشت،بروز شادی اش در یک لبخند کوتاه و کم رنگ خلاصه می شد.همیشه در شنیدن صدایش مسأله داشتیم،به خصوص در جمع پنج شش نفره.عصا قورت داده راه می رفت.تخم پیر نبود ولی بدنش پیر بود.بگونه ای راه می رفت که حس می کردی این بدن هرگز ندویده و نمی تواند بدود.رکیک گو نبود.در مخالفت با سلطنت بی پروا بود.فرهنگ سلطنت را به سخره می گرفت ولی در برابر سخنرانی ها و سیاست های تحمیق کننده کارش از تمسخر می گذشت.به خشم می رسید و در این خشم از رکاکت هم پروا نمی کرد.به دکتر مصدق اعتقادی راسخ داشت.عاطفه اش نسبت به چه گوارا حد و حصر نداشت.»

بیشترین حجم خانه عباس نعلبندیان را کتابهایش اشغال کرده بودند.کتابهای بسیار زیادی داشت و همواره در حال مطالعه بود.پول کاغذها که روی آن مینوشت را به سختی در می آورد.آدم دلسوخته و از قشر پایین جامعه بود و مثل تمام کسانی که از این قشر اجتماع وارد زندگی اجتماعی میشوند،دارای داده ها و داشته های دینی بود.یک بچه مذهبی و مسلمان بود.اما با دیدگاه خاص خودش به مذهب نگاه میکرد.قرآن میخواند و عربی بسیار خوب میدانست.

 

اولین و جنجالی ترین نمایشنامه نعلبندیان در سن۲۱سالگی به صحنه رفت.«پژوهشی ژرف و سترگ و نو،در سنگواره های دوره بیست و پنجم زمین شناسی یا چهاردهم،بیستم و غیره فرقی نمی کند»این نمایشنامه در اولین مسابقه نمایشنامه نویسی سازمان جشن و هنر مقام دوم را احراز کرد.

 

عادت نداشت نوشته اش را تصیح کند.یعنی برگردد و خط بزند و حذف کند.همه نمایشنامه هایش را به طرز عجیبی ،در یک نوبت می نوشت.شکوه نجم آبادی همسر او در جایی می گوید که شب در اتاقش شروع به نوشتن می کرد و صبح نمایشنامه ای بدون خط خوردگی آماده چاپ داشت.وقتی از او می پرسیدند که چگونه این کار را انجام می دهد،در جوابی گفته بود،ماه ها شخصیت ها و اعمالشان را در ذهنم تجسم میکنم و در یک نوبت همه را روی کاغذ می آورم.

 

در سال 48 به عنوان مدیر و عضو اصلی شورا در کارگاه نمایش که زیر نظر تلویزیون ملی بود منصوب شد و تا اواخر سال 57 در همین سمت قرار داشت.

 

درزمان انقلاب دچار نابساماني هايي شد ودر این دوره به کارهای مختلفی روی آورد.ولی هیچکدام با روحیه او سازگار نبود.بالاخره یک ایستگاه مانده به آخر گوشه گیری را انتخاب کرد. با موتور پدرش تصادف کرد و طحالش را از دست داد.بعد از بیرون آمدن از منزل پدری به خانه ی خودش بازگشت.شروع کرد به فروختن وسایل و کتابهایش.همسرش نیز او را ترک کرده بود.

 

مدت کوتاهی به درخواست فردوس کاویانی به محل تمرین نمایشنامه سفارت خانه(مروژک)در اداره تئاتر رفت.اما به دلیل ناتوانی جسمی،دیگر نتوانست بر سر تمرین حاضر شود.در این مدت تنها با فردوس کاویانی ارتباط داشت.به هر تقدیر عباس نعلبندیان در اوج نا امیدی به ایستگاه آخر رسید!او روز دوشنبه اول خرداد ماه ۱۳۶۷ یک بعد از ظهر را برای پایان زندگی خود انتخاب کرد.

 

شهره آغداشلو از چگونگی خودکشی عباس نعلبندیان می گوید:«در صفحه آخر دفتر خاطراتش نوشته،شونزده تا دیازپام...پانزده تا اکسازپام....ده تا کدئین....هفده تا دیکلوفناک.....و همه را یک جا می خورد،دقیقا دوشنبه اول خرداد 1368»و روی پاکت سیگارش می نویسد:«امیدوارم امروز و فردا کسی به سراغم نیاید.»

 

پرویز پورحسینی در یک جمله کوتاه او را چنین تعریف میکند:((چیزی که در نهایت میتوان درباره او گفت این است که،عباس نعلبندیان انسان شریفی بود.روحش شاد.))

 

 

نمایشنامه‌ها:

پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگواره‌های دوره بیست‌و پنجم زمین‌شناسی یا چهاردهم، بیستم و غیره فرقی نمی‌کند؛ 1347/اگر فاوست یک کم معرفت به خرج داده بود؛ 1348/سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم و به شب دراز و تاریک‌ خاموش سرد بیابان نگاه کنیم؛ 1349/ناگهان هذا حبیب‌الله مات فی حب‌الله هذا قیل‌الله مات به سیف‌الله؛ 1351/قصه غریب سفر شادشین شنگول به دیار آدمکشان و امردان و جذامیان و دزدان و دیوانگان وروسپیان ؛۱۳۵۱/هرا مسا 705-709؛ 1356/داستان‌هایی از بارش مهر و مرگ؛ 1356/داود و اوریا(تنظیم داستانی از تورات برای صحنه)/پوف(یک نمایشنامه منتشر نشده)

                

داستان ها:وصال در وادی هفتم: یک غزل غمناک(رمان)؛ 1354/ص ص م از مرگ تا مرگ(مجموعه داستان)؛ 1349

                         

ترجمه ها:

 

"طلبکارها" اثر آگوست استریندبرگ؛ 1351/"پرومتوس در بند" اثر آشیل؛ 1351/"سه قطعه" اثر پیتر هاندکه؛ 1351

 

 

 

دیدگاه‌ها   

#1 مهدی 1396-05-02 22:15
انسانی متفاوت و کارش تئاتر تجربی .انسانی شریف.هنرمندی پیشرو.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692