داستان بلند میرا (عنوان فرانسوی: Mortelle) اثر منتشر شده به سال ۱۹۶۳ از کریستوفر فرانک نویسنده فرانسویاست در سال ۱۳۵۴ با ترجمه لیلی گلستان به فارسی در ایران انتشار یافت.
داستان در سالهای جنگ سرد انتشار یافته. اثری سورئال درباره شهری خیالیست که راوی در آن بهسر میبرد و خود را فردی متفاوت از اکثر مردم آن شهر احساس میکند. شهر توسط یک حکومت توتالیتر جامعهگرای افراطی اداره میگردد که تمامی جنبههای زندگی افراد را کنترل میکند و جبر زیادی بر تمامی ابعاد جامعه حاکم است. شهری که در آن تمامی ارزشها ضد ارزش و بالعکس هستند و در صورتی که دولت مذکور متوجه فردی متفاوت از هنجارهای تعریف شده گردد،
او را برای اصلاح به مرکز اصلاح فرستاده و با عمل جراحی، صورت و مغز وی را تغییر داده و ماسکی بر صورت آنها قرار میدهد که با گذشت زمان جزوی از پوست و گوشت آنها شده و فرد به تدریج با هنجارهای جامعه هماهنگ میگردد. راوی داستان به خاطر نوشتن درباره وضع زندگی و احساسات و جامعهاش و همچنین به دلیل انتخاب و عشق ورزیدن به دختری به نام میرا به مرکز اصلاح فرستاده میشود اما در نهایت ماسک را برای بودن با میرا از صورت خود جدا میکند و توسط سربازان حکومت مختار کشته میشود.
قبل از بیان و بررسی جملاتی منتخب از کتاب، بهتر دیدم تا مقدمهای لازم و خلاصه به منظور درک بهتر فلسفه و چرایی رخدادهای داستان برای آن دسته از کسانی که اطلاعات کافی برای درک بنیاد داستان ندارند، بیان دارم.
از نظر من دنیای انسانها در طول تاریخ بر مبنای دو عامل اصلی تغییر یافته و کنترل شده است. تمامی تغییرات مهم تاریخ جهان اعم از اصول، جنگها، پیدایش ایدئولوژیها و تمدنها و غیره چه در جوامع بدوی و چه در عصر حاضر زیر سایه دو عامل پدید آمده است.
۱. جغرافیا ۲. طریقه معاش
البته شاید بتوان عوامل دیگری همچون نژاد و دین را نیز دخیل دانست اما دو عامل مذکور تاثیرگذارترین هستند. در رابطه با داستان میرا بیشتر نیاز به توضیح مورد دوم داریم. در زمانی که کشاورزی نسبت به دامداری توسعه و گسترش یافت،
زندگی عشایری تبدیل به یکجانشینی و مزرعهداری گردید، زمین دارای ارزشی بسیار شد (تغییر طریقه معاش) توسعه زمینداری (فئودالیسم) باعث ایجاد تغییرات فراوانی از جمله تغییر در منابع انسانی گردید. بردهداری از جهتی حاصل همین زمینداری ست که این خود ایدئولوژیها، جنگها و اتفاقات مختلفی را سبب شد که وصف آنها در مقاله حال نمیگنجد. بعد از انقلاب صنعتی و توسعه کارخانهها وسایل کشاورزی (تغییر طریقه معاش)، از طرفی زمین اهمیت خود را به سرمایه داد و از طرفی قشر کارگر بجای برده صحنهگردان امور شد. افزایش قشر کارگر و استفاده از سرمایه به عنوان بنیان همه چیز باعث بروز تغییرات ویژه در مشاغل گردید. اتحادیه کارگران ایجاد شد. افزایش نفوذ مشاغل سوداگری و درنتیجه توزیع ثروت روزافزون در بین ثروتمندان بخش خصوصی تعادل توزیع ثروت را در جامعه تغییر داد. پس از مدتی نارضایتی قشر کارگر بیشتر گردید و اعتراضات بالا گرفت که در ادامه منجر به مطرح شدن ایدئولوژی سوسیالیست به خصوص در کشورهای صنعتی آن زمان شد. در دوران انقلاب صنعتی هم مثل تمامی اعصار عدهای قلیل صاحب امور و اکثریت افراد در خدمت صاحبان امور بودند اما یکی از دلایل ایجاد و قدرت گرفتن ایدئولوژیهای خاص کارگری در آن دوره مثل سوسیالیسم، لنیسیسم و کمونیسم و غیره، پیشرفت دانش و علوم و ظهور فلاسفه و اندیشمندان در وادی جامعه عادی مردم بود که قبل از این متعلق به قشر مرفه یا آریستوکرات بودند.
ویژگی مشترک نظریههای سوسیالیست تاکید بر برتری جامعه و سود همگانی بر فرد و سود فردی است. به نوعی سوسیالیسم در تضاد با فردگرایی و لیبرالیسم اقتصادی است. در واقع سوسیالیسم نفی این نظریه است که پی گیری نفع فردی، چنان که هواداران سرمایه داری ادعا میکنند، خود به خود به نفع اجتماعی نمیانجامد، بلکه دخالت دولت، در مقام نمایندهی اکثریت، میتواند نفع عمومی را از دستبرد افراد در امان دارد. بنابراین تمامی قدرت جامعه چه به لحاظ اقتصادی و چه نظامی به صورت متمرکز در اختیار دولت است. تاریخ سوسیالیسم مربوط به دوران معاصر نیست بلکه تمدنهای کهن بسیاری از جمله سومریان، اینکاها و روم باستان توسط آن اداره میشدند. اداره تمامی امور توسط دولت، در ابتدا باعث افزایش ثروت و نظم در جامعه میگردد و پیشرفتهای قابل ملاحظهای را سبب میشود ولی از طرفی این اختیار مطلق، خود در طولانی مدت منجر به فساد سیستم گردیده انواع اختلاسهای دولتی رخ میدهد، مالیاتهای گزاف، سود کم و حقوق برابر بخش خصوصی را به نابودی کشانده و هرگونه رقابت و انگیزه برای بهتر کردن محصولات و ظهور تولیدات را از بین میبرد، دریافت رشوه جزو لاینفک کارمندان دولت شده و انواع ظلم به طبقه عام مردم اعمال میشود. عرضه و تولید بجای تقاضا بر اساس حکم دولتی و سود افراد بالادستی حکومت تنظیم میگردد. با ادامه مشکلات اعتراضات علیه دولت افزایش یافته و دولت برای کنترل امور دست به سرکوب میزند و این سرکوب تا جایی پیش میرود که دیکتاتوری محض در جامعه تمامی ابعاد زندگی افراد را تحت شعاع در میآورد. (این همان اتفاقی است که در داستان میرا میافتد.)
جالب اینجاست که تغییرات بر پایه شعار "برابری منجر به آزادی و عدالت" اتفاق میافتد!! حال آنکه برابری و آزادیو عدالت نمیتوانند با هم همسو باشند. افراد بالفطره دارای تواناییها، استعدادها و پشتوانههای متفاوت هستند حتی در طبیعیترین و خالصترین حالت نیز عدهای از دیگران تواناترند که اتفاقاً با شعار عدالت آنها باید عهده دار امور گردند اموری که اداره کردنشان نیازمند تواناییهای بیشتری است، اما در صورت برابری کامل همه شرایط زندگی و معاش، انگیزهای برای افراد توانا باقی نمیماند تا کارهای سختتر و پر مسئولیت را عهدهدار شوند که همین دلیل سرخوردگیشان میگردد اما قشر عامه و کارگر در مبارزه با این استعدادهای فردی و تبعیضهای حاصل از آن خواهان برابری کامل در همه چیز بودند. این برابری محض منجر به سلب آزادی بجای اعطای آزادی میگردد. برابری کامل مورد نظر آنها نه تنها اقتصاد، طبقه اجتماعی و امکانات را شامل میشد بلکه استعدادها، تواناییها و در نتیجه تمایلات و سلایق فردی را نیز در برمیگرفت. ابتدا این نظریه به عنوان یک تئوری علمی برای ساماندهی به جامعه دارای طبقه آنروز بیان شد تا به نوعی اصلاحکننده امور گردد اما در ادامه اکثریت افراد طبقه پایین که معمولاً چیزی برای ابراز نداشتند روز به روز خواهان تغییرات و برابریهای بیشتر شدند و انقلاب را تنها راه اصلاح امور دانستند. درواقع خواسته اصلی آن قشر و دیگر افراد ذینفع پس از مدتی اصلاح امور و دریافت حق و حقوقی متناسب با سطح تلاش و تواناییشان نبود بلکه آنها جایگاهی همطراز افراد دارای امتیازات و تواناییهای برتر میخواستند یا به عبارتی نمیخواستند کسی تحت هیچ شرایطی صرفنظر از خدمتی که ارائه میدهد، حقوق و امتیازاتی بیشتر از آنها داشته باشد.
جدیترین مشکل جوامع سوسیالیست به غیر از وجود فساد در سیستم دولتی، نبود مرز مشخص جامعهگرایی و فردستیزی است که زیادهروی دولت در انجام امور فردستیزانه و دخالتهای بیش از حد آن میتواند منجر به از بین بردن بدیهیترین صفات و حقوق انسانی و فردی گردد. مانند زیادهرویهایی که در برلین شرقی بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد و سیستم شنود در خانه بسیاری از افراد جامعه وجود داشت و خصوصیترین ابعاد زندگی افراد تحت نظر قرار میگرفت.
در داستان میرا نویسنده به خوبی این جامعه افراطی فردستیز را به تصویر کشیده است. در طول داستان متوجه میشویم که حکومت (دولت صاحب اختیار جامعهگرای افراطی) برای کنترل مردم از نوعی شستوشوی مغزی استفاده کرده و برای طبیعیترین اعمال و امیال انسانی از واژه گناه بهره برده و مرتکب شونده گناهکار خواهد بود و باید اصلاح گردد. حتی خود افراد با دیدن تعارضات در خود و جامعه تصور میکنند که بیمار هستند و نیازمند درمان. جامعهای که در آن شادی حقیقی وجود ندارد و لبخندهای اجباری دروغین و ساختگی است. آرمانها و معنای خوشبختی به قدری تحریف شدهاند که مردم دیگر قادر به درک و یادآوری معنای حقیقی آنها نیستند تا جاییکه طبق جمله کتاب تمام مورخین اصلاح شدهاند و هیچ چیز به یاد ندارند. شهری که با وجود لبخندها و آوازهای دسته جمعی به قدری غمناک است که راوی مدام به وجود ابرهای سیاه در آسمان اشاره میکند که کنایه از فضای حاکم بر داستان است. در چنین جامعهی خالی از شادی، خلاقیت، عشق، استقلال و دلسوزی انسانها تبدیل به ماشین شدهاند (به قول راوی: من مهرهای از دستگاه بودم) هر انسان فقط مهرهای از دستگاه جامعه است. عشق کلمهای سوری است که فقط میتواند نثار نفع برابری جامعه گردد و بس. انتخاب هیچ معنایی ندارد و افراد بدون آن مثل ماهیهایی که در جریان تند رودخانه هستند کورکورانه و بی اختیار به جلو رانده میشوند.
راوی داستان اول شخص و قهرمان داستان است. اسمی از خود نمیآورد اما نام افرادی که برایش مهم هستند را بیان میکند. قبل از اصلاح ویژگیهای شخصیتی، ظاهری و اخلاقی افراد مورد توجه اش را بیان میکند اما بعد از اصلاح بیشتر به لبخند افراد توجه دارد. از تنهاییاش لذت میبرد و بیمار بودن و متفاوت بودنش آزارش نمیدهد درواقع تمایل به درمان و تغییر در جهت موافق جامعه ندارد. عشق و انتخاب جایگاه خاصی در زندگیاش دارد تا جاییکه حاضر است به خاطر آنها از جانش بگذرد. برای خلاصی از فشارهای اجتماعیای که احساس میکند، به نوشتن پناه میبرد. دلیل بسیاری از اتفاقات و فشارهای اجتماعی را نمیداند و بیشتر ناآگاهانه فقط به نقل آنها میپردازد و به تدریج در طول داستان به دلیل برخی تفاوتهای خود با دیگر افراد جامعه پی میبرد. برای فرار از شرایط گاه به رقابت گاه به تنهایی، گاه به عشق ورزیدن و گاه به نوشتن پناه میبرد. میرا در حقیقت خواهر ناتنی اوست که او نیز دارای تفاوتهایی با دیگر افراد است و اصلاح گردیده است و در نهایت همراه راوی داستان عشق را به زندگیاش ترجیح میدهند.
در ادامه به بررسی جملات کتاب که آنها را در قالب گناهان اجتماعی جامعه میرا دستهبندی کردهام، میپردازیم.
- گناه بودن در تنهایی و تاریکی
جملاتی از کتاب که نشاندهنده مبارزه دولت با تنهایی و تاکید بر آنکه فرد سالم باید همیشه به جمع بپیوندد.
چراغها به حدی هست که کوچکترین گوشهای تاریک نمیماند. چون همانطور که همه میگویند بدی در تاریکی نهفته. هدف حکومت از ترویج بودن در روشنایی مطلق فقط کنترل افراد است چرا که در همه جا و همه ساعات قابل رویت باشند و سربازان بتوانند در تمامی ساعات آنها را زیر نظر بگیرند.
دیوار خانهها شیشهای است و به این ترتیب تنهایی مغلوب میشود زیرا بدی در تنهایی نهفته.
کارمند وزارت تبلیغات: میدانید تنهایی چیست؟ راوی: فکر میکنم بدانم. آیا آن را حس کردید؟ نه جبر حاکم بر جامعه تا حدی است که فرد حتی از اقرار به احساس تنهایی خودداری میکند.
سوراخی که مرد همسایه کف اتاقش کنده و شبها در آن میخوابد. احساس خلوت و حریم شخصی از نیازهای هر انسانی است و مرد همسایه داستان به قدری از بودن در روشنایی و جمع همیشگی بیزار گشته که تصمیم گرفته برای مدت طولانی در تونلی که خود آن را کنده در تاریکی و تنهایی مطلق به سر برد.
اصلاح شدهها دسته جمعی رد میشوند فرد اصلاح شده قادر نیست تنهایی راه برود. اگر بدون همراه باشد میترسد و تعادلش را از دست میدهد. انکار موجودیت فردی و تقویت بیش از حد وابستگی به دیگر افراد باعث از کار افتادن تواناییهای انفرادی و قدرت تصمیمگیری درست در مواقع بحرانی میشود و همین موضوع حس وحشت دائمی و ترس را در افراد منجر میگردد مثل گم شدن گروهی از اصلاح شدهها و وحشت آنها در حالی که فقط کمی از خانهها فاصله دارند.
راوی: اطرافم را نگاه میکنم، این اولین گناه تنهایی است.
بدی نزد دزدها بیشتر نهفته است تا نزد مردم تنها. مقایسه جالب مرتبه دزد و انسان تنها!
فرد سالم همیشه به اکثریت میپیوندد. دولت موفق شده در اثر خوراندن شعارهایی تعاریف خاصی را برای فرد سالم و بیمار به ذهن افراد تلقین کند.
- گناه احساس برتری و رقابت
در مدرسه به رقابت پناه میبردم که بزرگترین گناه دنیاست. رقابت در اینگونه دول افراطی منع شده است چون تمایزها و برتریهای ذاتی را مشخص میکند و به خوبی نشان میدهد که انسانها نمیتوانند از هر لحاظ برابر باشند.
قد بلند ایجاد اشکال میکرد. در جامعه داستان وجود هر ارزشی که نشاندهنده صفتی برتر باشد، ضد ارزش تلقی میشود.
گفتند که آیا خودم را قویتر از بقیه میبینم.
- گناه فرد گرایی و وجود هرگونه تمایلات و استقلال شخصی
کارهای شخصی عبارتی است که ناسزا تلقی میشود.
استفاده از لغت من در جملات اشتباه است. فرد سالم باید از ابراز هر کلمهای که نشان دهنده فردیت است اجتناب کند.
میرا: مجبورت میکنند...بخواهی دوستت بدارند بخواهی شریکت کنند بخواهی...استفاده مکرر از فعل خواستن که اینجا به معنای تقاضا کردن است که علت این تقاضا نیازمند بودن است. آنها احساس احتیاج و نیاز را در افراد جامعه ایجاد میکنند تا مدام به افراد دیگر وابسته باشند.
راوی: چقدر درست است که آنچه هستیم که انجام میدهیم. آنچه الان گفتم بزرگترین گناهی است که تا به حال انجام دادهام. در جامعه افراطی مورد بحث اعمال انسانها وجه تمایز آنها نیست و آنچه که اهمیت دارد اعمال آنها نیست بلکه صرفاً انسان بودن است.
ندیدن برای اصلاح شدگان ناراحت کننده نیست بلکه دیده نشدن برایشان تحمل ناپذیر است. برخی افراد طرفدار حزب سوسیالیست افراطی، از قشر پایین هستند که معمولاً چیزی برای ابراز ندارند. آنها از این نظر از این حزب دفاع میکنند که میخواهند جایی در جامعه همتراز افراد دارای امتیازات ویژه داشته باشند و به عبارت سادهتر، دیده شوند.
احتیاج یک فرد وظیفه فرد دیگر است.
اغلب به هم نگاه میکردیم که مطمئن شویم هردویمان وجود داریم. اشاره به حل شدن در جمعیت با انکار فردیت.
من چیزی را که ستایش میکنم دوست دارم، حال آنکه فرد سالم چیزی را که تحقیر میکند دوست دارد. برای فرد سالم دوست داشتن عیبهای دیگران بزرگترین دلیل عشق است.
- گناه خلاقیت
پسری که سه سال وقت صرف ساختن ماشینی زیبا کرده ولی به درد جامعه و خودش نمیخورد پس این خلاف قانون است و او را به خانه اصلاح فرستادند. هنر برای هنر یا خلاقیت برای زیبایی در آن جامعه منع شده است زیراکه همه چیز در جوامع سوسیالیست براساس نیاز جامعه سنجیده میشود.
نوشتن خلاف قانون است زیرا که با خلاقیت همراه است و میتواند وجه تمایزی برای افراد خاص به شمار بیاید. همچنین نوشتن میتواند نوع جهانبینی را هم در نویسنده و هم در خواننده تغییر دهد و منجر به بروز مخالفت با دولت گردد.
- گناه انتخاب کردن
زنی را دیدم که در اتاقی سفید به تنهایی عشق بازی میکند. در جامعهای که انتخاب کردن افراد به هر عنوانی به خصوص به عنوان معشوق جرم است، زن ترجیح میدهد به تنهایی عشقبازی کند و نیاز جسمی خود را برطرف سازد تا با یک شریک اجباری.
بدون لذت تسلیم شدن تسلیم حقیقی است. این جمله از آموزههایی است که درباره لذت جنسی و آمیزش به جوانها داده میشود تا بدینترتیب توجیهی برای عدم انتخاب شریک دلخواه و آمیزش با هرکسی در ذهنشان وارد کنند.
دکتر بین نجات مادر پیرش و مرد غریبه، مرد غریبه را انتخاب کرده. بدون هیچ تردیدی چون نمیشناختهاش.
فرد سالم هرگز چیزی نمیخواهد، هرگز چیزی نمیپرسد.
- گناه پیری و بی حاصلی
بویئنه پیر است و دیگر به درد کاری نمیخورد. او و دئیدر از گذشتهها حرف میزنند.
بویئنه در بستر مرگ میگوید: تنهایی گناه است و با وجود این من تنها میمیرم. دولت حتی افرادی را برای مسموم کردن بویئنه میفرستد زیرا فردی که پیر شده از نظر آنها دیگر برای جامعه مفید نیست و باید از بین برود.
با اینکه بارداری در سن دئیدر برایش خطرناک است اما او باید باردار شود تا برای جامعهاش مفید باشد.
- گناه نشان دادن غم
شادی تقسیم نشده اندوهی است بزک شده درواقع همان صورتکها که به صورتشان میدوزند. اندوهی است بزک شده.
شاید لبخند میزد. اشاره به اینکه وقتی نقاب میزنی معلوم نیست که لبخند واقعاً حقیقی است یا در نتیجه نقاب است.
درکل غمگین بودن به هر دلیلی نشاندهنده بیماری است و فرد سالم نمیتواند غمگین باشد.
- برابری اجباری در همه ابعاد و بی انگیزگی حاصل از آن
راوی: فکر میکردم بین نامشابه و غیر طبیعی، تفاوتی هست.
کارگران حقوقشان به نوع کارشان بستگی نداشت.
دیگر دلیلی برای کار کردن نداشتم. وقتی تمامی مزایا و محدودیتهای اشغال مختلف در جامعه یکی باشد، از طرفی انتخابی در نحوه انجام امور وجود نداشته باشد و هرگونه خلاقیت و برتری طلبی محکوم به نابودی گردد، انگیزهای برای کار کردن باقی نمیماند.
از نظر دولت نابرابری همیشه برابر است با بی عدالتی.
- تربیت مردم برای جاسوسی هم دیگر
گزارش اعمال ما به وسیله دیگران وظیفه متعالی انسان اجتماعی است.
کارگری که متوجه زنگ اخطار نشده بود و قرار بود مورد بازخواست قرار بگیرد. عملکرد باقی کارگران در مقابل کارگر مذکور جای تامل فراوان دارد.
در پایان باید بگویم نویسنده این داستان تخیلی به زیبایی و سادگی و در نهایت تبحر جامعه افراطی مدنظرش راتوصیف نموده که حتی عادیترین خواننده هم قادر به تصور و درک آن خواهد بود.■
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا