برای مرور خاطرات باید چیزی فراتر از واضحات را دید.
تونی وبستر، عادی بودن زندگیاش را پذیرفته؛ کار و بازنشستگی، ازدواج و طلاقی دوستانه. اما او هم مثل ما جوانیاش را در درون خود نگه داشته و به سالمندی رسیده است. مهمترین واقعه عمرش دوستی با ایدریئن تیزهوش و مستعد فاجعه است؛ مرید آلبر کامو، چهل سال بعد دفتر خاطرات همین دوست که طبق وصیتنامه به او واگذار شده، او را بر میانگیزد تا زندگی خود را بازخوانی کند.
درک یک پایان، داستان زندگی تونی وبستر است که برای فهم آن، از «حال» پلی به «گذشته» میزند. او برای رسیدن به معمایی که دوستش برایش به جا گذاشته است باید چهل سال به عقب باز گردد، به دوران نسلی که بعد از جنگ جهانی، جوانان را به به خاطر دغدغه روشنفکری پر شور و هیجان کرده است.
شخصیت مرکزی داستان از خاطراتی میگوید که در دهه ششم زندگی پس از گذشت سالهای زیاد ذهن او را درگیر کشمکشهای فراوانی کرده است به خصوص، یک خاطرهی خاص که ردپایی ناگواری از خود به جا گذاشته است که قابل چشمپوشی نیست زیرا آغازگری برای درک یک پایان هولناک بوده است.
بخش اول داستان برمیگردد به دوران پس از جنگ جهانی و جوانی چهار دوست دبیرستانی. روایتی تودرتو و کمی بینظم. داستان سالهای آخر دبیرستان «تونی وبستر» با دوستانش بخصوص با دوستش «ایدریئنفین» که از همه باهوشتر و سوداییتر است. در گذر از این خاطرات او از رقابت عشقیش با ایدریئن، بر سر ورونیکا میگوید، ایدرئینی که دیگر نیست و خودکشی کرده است زیرا که معتقد است:
«زندگی هدیهای است عطا شده به ما بیآنکه خود بخواهیم، که هر انسان اندیشمندی از نظر فلسفی وظیفه دارد ماهیت زندگی و شروط متمم آن را بررسی کند؛ و چنانچه تصمیم بگیرد این هدیه ناخواسته را نپذیرد، وظیفه اخلاقی و انسانی این است که به تبعات آن تصمیم عمل شود»
در بخش دوم راوی چهل سال بعدتر، حال و هوای فعلی خود را روایت میکند آن هم، همراه با معمای خودکشی دوستش درحالیکه مادر ورونیکا (دوست دختر سابقش) ارثی به مبلغ پانصد پوند و دفتر یادداشتهای ایدریئن فین را به او بخشیده است اما، ورونیکا حاضر نیست دفتر خاطرات را در اختیارش بگذارد.
درک یک پایان، داستان عادی یک زندگی است از زبانی قابل فهم با صدای درونی تونی وبستر، که زبان و منطق خاص، پیچیده و تودرتویی دارد زیرا از تاریخی سخن میگوید که به گفته ایدریئن «یقینی است که در نقطه تلاقی نارسایی حافظه و نابسندگی مدارک حاصل میشود.»
کل داستان در آخر هفته تونی وبستر با دوست دخترش ورونیکا و مادرش میگذرد که 40 سال بعد معنایی دیگر پیدا میکند. یک روایت هزار باره از زمان، تاریخ و حافظه. داستان آدمهایی که در کنار هم میایستند، به هم گره میخورند و گاه درهم میآمیزند تا تاریخی از بازیهای زبانی را شکل دهند. بازیهایی از بدفهمی «زبان» که «انتخابهای» آدمی را رقم میزند، انتخابهایی که گاه منجر به رابطههایی فاجعهبار میشوند.
جولین بارنز نویسندهای که در سال 2011 به خاطر آدمهای معمولی اما رازدار داستانش جایزه «بوکر» را به دست آورد؛ به سبب اشتغال در موسسه لغتنامه آکسفورد با چیرهدستی از واژگان و اشکال متنوع جملهبندی برای چند لایه کردن اثرش به خوبی بهره برده.
نویسنده با تکنیک بازگشت به عقب، و با آگاهی از اینکه آدمی استاد قانع کردن «خودش» است، تونی وبستر را وامیدارد تا برای فهم گذشتهای که ظاهری معلوم و روشن دارد، دست به تلاشی مجدد بزند و زندگی خود را دوباره بازخوانی کند زیرا واقعیت فرسنگها با تصوراتش فرق دارد.
نویسنده سعی دارد پیچیدگیهای درونی انسان را به تصویر بکشد و عالیترین و پستترین امیال انسانی را روایت کند، و برای رمزگشایی از لایههای زیرین حقیقت، واشکافانه
شخصیت مرکزی داستانش ر ا به تقابل حافظه و تاریخ وامیدارد زیرا خوب میداند گذشته واجد زیرساختهای زندگی و شخصیت امروزی است.
تونی وبستر، ایدرئین، ورونیکا و مادرش درحالیکه هرکدام شیوههایی برای معنا دادن به زندگیشان دارند پوستهای از داستان را به دوش میکشند اما زیر این پوسته داستانی از یک تاریخ وجود دارد که با چشم بستن بر حافظه؛ باید خلق شود تاریخی که هم حال را دارد و هم گذشته را.
از این منظر راوی دفتر یادداشتهای دوستش را ندید میگیرد و سعی میکند حافظهاش را به تاریخ تبدیل کند تا با ساخت زمانی که هم حال است و هم گذشته واقعیتها را کنار هم بگذارد تا به فهم درستی از اتفاقات دست یابد و حقیقتی را که هیچ جای ذهن نیست، پیدا کند.این نگاه مکاشفهایی، حاکی از این است که در مسیر کلی حوادث، تاریخی وجود دارد که بیان نشده یا جور دیگری باید بیان شود تا به فهم درآید. حاصل این نگاه آن است که تمام تاریخ گذشته، باید طوری تفسیر شود که به آن حادثه ختم شودو، آن چیزی نیست جز آنکه تونی وبستر برای فهم جداییاش از ورونیکا و خودکشی دوستش باید جور دیگری بیندیشد.
داستان جذابیتی نصفه و نیمه دارد و روایتی جدید نیست. در بخش اول، با این انگاره که «زبان تصویری از جهان» است راوی به مخاطب تصویری از گذشتهاش میدهد. تصویری از دوران جوانی آرمانها و آرزوها و...، دانشگاه، روابط، ازدواج، بچهدارشدن و ... بازگویی خاطرات بدون ترتیب خاصی، تودرتوو پیچیده است. اصرار نویسنده بربعضی شخصیتها و گفتگوها برای آشکار نشدن حقیقت کمی خواننده را بیحوصله میکند اما، در انتها مطمئناً درمییابد که چیدمان کلمات برای بیان یک جمله چگونه میتواند سرنوشتی را برعکس رقم بزند. از این منظر، ذهن و زبان جدای از یکدیگر نیستند؛ زیرا زبان انعکاس اندیشه است؛ همان چیزی که اغلب نهان است اما رفتارها را برمیانگیزد.
از آنجا که ماهیت انسان ثابت نیست و سیال و پویاست در بخش دوم رمان، همراه با تونی بازنشسته با «بازی زبانی» همراه میشویم. راوی درخلال واکاوی گذشتهی مبهم و کوتاهش، موضوعات متفاوتی را بیان میکند زیرا «تونی وبستر -هیچ وقت حالیاش نبود» اما در واپسین صفحات داستان او به کلیت با معنایی از زندگیش میرسد که چیزی نیست جز رسیدن به درک درستی از انباشتگی.
«به پایان زندگی میرسی- نه، نه به خود زندگی، بلکه به پایان چیزی دیگر: به پایان احتمال هر دگرگونی در آن زندگی. فرصت یک لحظه مکث طولانی داری، فرصت کافی که از خود بپرسی دیگر چه خطایی کردهام؟ فکرم رفت به سمت مشتی پسربچه در میدان ترافالگار. فکرم رفت به سمت زن جوانی که فقط یک بار در عمرش رقصید. فکر کردم به آنچه که نمیتوانستم بدانم یا حالا بفهمم، به آن همه چیزی که هیچ وقت نمیتوان دانست یا فهمید. فکر کردم به تعریف ایدریئن از تاریخ ... صحبت از انباشتگیست. صحبت از مسئولیت است»
صحبت از بردن یا باختن نیست، صحبت از «انباشتن» سادهی زندگی روی هم است.
درک یک پایان، جولین بارنز، مترجم: حسن کامشاد
نشر: فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم، چاپ دوم-1395 ■
دیدگاهها
وااای که قلبم درد گرفت...
بیچاره ورونیکا...چقدر بده نمیتونیم
مثل ادم بهم بگیم عاشقتم..اگر از اول میگفتن بهم ک عاشق هم
هستن و ورونیکا مرموز بازی
درنمیاورد و تونی مغرور نبود.باهم زندگی
میکردن...ایدریین بیشرف
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا