چه کسی برای قاطر مرده گریه خواهد؟

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

سيد جواد سجادي

نگاهی به مجموعه داستان«كسی برای قاطر مرده گريه نمی‌كند» نوشته محمد جواد جزینی


 

«كسی برای قاطر مرده گريه نمی كند» تازه‌ترين اثر داستانی محمد جواد جزيني است که آن را انتشارات «ققنوس» منتشر کرده است. اگرچه در کارنامه ادبی او چندین مجموعه داستان ثبت شده است اما اغلب وخصوصا در این سال ها او بیشتر به عنوان یک مدرس داستان نویسی مطرح بوده است. نزدیک به دو دهه مسئولیت آموزش داستان نویسی حوزه هنری را برعهده داشته و طراح و موسس نخستین هنرستان داستان نویسی داستانی بوده است . شاید به جرات بتوان گفت که در این سالها کمتر نویسنده جوانی را می توان یافت که چند صباحی کلاس های آموزشی او را تجربه نکرده باشد. تا به حال از او چند مجموعه داستان و چندین کتاب تئوری منتشر شده است.امامجموعه داستان«كسی برای قاطر مرده گريه نمی‌كند» قبل ازچاپ خبرسازبود. اظهارات نویسنده گویای آن است که این کتاب نزدیک به پنج سال در اداره ممیزی کتاب مانده، و درنهایت با حذف چندین داستان و حذف چند پاراگراف همزمان با نمایشگاه کتاب منتشر شد.

به سادگی می توان داستان های این مجموعه را به لحاظ مضمون به دو دسته تقسیم کرد.دسته اول داستان های با مضمون جنگ مثل داستان های«سه راه مرگ»،«باران به دهانش می‌بارد»،«كسی برای قاطر مرده گريه نمی‌كند»و

«مسافراتاق شماره هفده» که اغلب هم پیامد های جنگ را درزندگی آدمهای پس از جنگ جستجو می کند. ودسته دو داستان هایی با مضامین اجتماعی مثل داستان های «سرباز و قمقمه‌ خالی»، «مرد و پروانه»،«ماه روز و کبوتر»،«یک شب درخانه پری،نوه دختری نایب‌السلطنه»،«همیشه هوا همین‌طوراست»،«زنی با کفش های پاشنه بلند»،«گرگ بازی»،«چشم آبي»،«کسی ستار خان را دوست ندارد»،«مرد ها فقط در ساحل منتظرمی مانند»،«هزار و یکمین شب»،« زندگی سگی»،«گروهبان»،« تبعیدی»،«آن زن در باران رفت »،«محبوبه»، «سگ کشی».

به لحاظ تکنیک هم این مجموعه تنوع قابل توجهی دارد .برخی داستان ها به ژانر داستانی «فلش فیکشن» نزدیک است به خصوص داستان های «گرگ بازی»،« زندگی سگی»،«آن زن در باران رفت»،«محبوبه » اما برخی دیگر از داستان به گونه داستان های مینی مالیستی شباهت دارد. مثل داستان های«سرباز و قمقمه‌ خالی»،«مرد و پروانه»،«همیشه هوا همین‌طور است»،«مردها فقط در ساحل منتظر می مانند»،«گروهبان»،«تبعیدی»،«سگ کشی».داستان های هم هست که به گونه های دیگرداستان شباهت دارد .مثل داستان«چشم آبي»که به ژانر« جادویی» نزدیک است و داستان «مرد و پروانه» که گونه ای از داستان «شگرف» است.

در داستان «سه راه مرگ» پدری که پسرش توی جنگ در شهر دویجی کشته شده به جبهه آمده تا شاید بتواندجای کشته شدن پسرش را ببیند.او با افتخار از نبرد بزرگی سخن می گوید که پسرش در آن شرکت داشته اما وقتی که می رسد این نگاه دگرگون می شود:«گفتم : آخر توی تلویزیون می گفت شهر دویجی

گفت : تلویزیون را ولش کن. برای خودش گفته. دویجی همین است.

گفتم : پس عکس ناصرم چه؟

عکس را در آوردم نشانش دادم. گفتم : نگاه کن.اینجا دویجی است.نخل های توی عکس را نشانش دادم. شهری که از دور پیدا بود. و دستم را گذاشتم بالای سر ناصر و گفتم :این هم عکسش.عکس را گرفت و نگاه کرد.

گفت : کی گفته اینجا دویجی است.گفتم : پشت عکس را نگاه کن .

پشت عکس با خطی که از ناصر نبود نوشته بود.« روز فتح بزرگ » و پایین ترش نوشته بود.« دویجی».

این داستان یکی از تلخ ترین داستان های جنگ است. تقبل افتخار وتحقیر و نزدیک کردن مفهوم پیروزی و شکست در این روایت هنرمندانه ترسیم شده است.

در داستان «باران به دهانش می‌بارد» در کشاکش یک در گیری نظامی، گروهی به جنازهای برمی خورند که نمی دانند خودیست یا غیر خودی این موقعیت فرصتی را برای نویسنده فراهم می کند تا روایتی از تلخی جنگ را بازگوید.«هاشم گفت: «آن‌ها كه از ما نبودند.».سليم گفت: «چند بار بگويم، اين هم از ما نيست.»گفتيم: «مگر لبخند روي لب‌هايش را نمي‌بيني.» سليم گفت: «كدام لبخند!؟»و نگاه كرد به جسد و بعد تك‌تك چهره‌هاي ما. توده درهم ابر از پشت نخلستان‌ها پيدا مي‌شد.گفتيم: «نمي‌شود!» هاشم گفت: «مي‌بريمش عقب!»

كسي نپرسيد چطور. چند گلوله خمپاره پشت خاكريز زمين خورد.»

انگار مهم نیست این جسد پیدا شده خودی یا غیر خودیست. اوانگار پدریست: هاشم گفت: «لابد كارت شناسايي، چيزي، شايد توي جيبش باشد!»

سليم دست كرد توي جيبي كه گلوله چند جا، پايين‌ترش را سوراخ كرده بود و باريكه خون كه ديگر سرخ نبود، راه باز كرده بود تا زير بازويش.درآورد. فقط يك عكس بود. شكسته بود، چند جايش. بچه‌اي كه انگار دختر بود، با موهاي نه چندان بلند. آفتاب سوخته. دو يا سه ساله. توي سبزه‌ها ايستاده بود. دست به كمر – شايد چمن ميداني – دورتر دو رديف نخل پيدا بود با آسمان آبي بي‌ابر.سليم گفت: «نگفتم از ما نيست!»

گفتيم: «اينكه نمي‌شود. توي خيلي از شهرهاي ما هم نخل هست!»

سليم گفت: «بياييد خوب نگاه كنيد. اين زن را چه مي‌گوييد؟»

سرك كشيدم. گفتم: «كو؟»

گفت: «اين!»و بعد عكس زني را نشانمان داد كه دورتر، انگار چادر عربي سر، پشت به خيابان – بولوار شايد- ايستاده بود. آن طرفتر جاده پيدا بود با خط‌كشي‌هاي عابر پياده‌اش. بي‌آنكه كسي از آن بگذرد.گفتيم: «دلمان راضي نمي‌شود. به آن لبخند روي لب‌هايش نگاه كن!»سليم نگاه نكرد. فقط دويد تا روي خاكريز. دست گرفت سايه‌بان نگاهش..

در داستان«كسی برای قاطر مرده گريه نمی‌كند»که نام مجموعه نیز از آن گرفته شده،گروهی نظامی مهماتی را از گذر گاهی سخت و برفی به سوی قله ای می برند. نویسنده دراین کشاکش ناگزیر، تصویر تکانده از خشونت طبیعت و آدمی را ترسیم می کند:«گروهبان تکیه‌اش را داد به سنگ بزرگ و پوتین‌هایش را فشار داد توی پهلوی قاطر و محکم زور زد. قاطر سرید روی برف، انگار که بخواهد برخیزد. سر جنباند. خره کرد. برنخاست. فقط سر خورد رفت توی دره. بوران شدیدتر شده بود. صف قاطرها رفته بودند پی کاک یوسف. گروهبان گفت: «یالا کره خرها!» و طناب و جعبه‌ها را نشانمان داد.»

نظامی ها فقط ماموریت رسیدن به قله ای را دارند که نمی دانند کجاست. فقط می دانند شاید همین نزدیکی ها باشد.گروهبان بد دهن مثل یک آدم آهنی عمل می کند.برای او تفاوتی بین آدم ها و قاطر ها نیست.پر بیراه نیست که نویسنده قاطر را که حیوان عقیمی است برای توصیف نشانه بی عقبه بودن آدم ها انتخاب کرده است.

در داستان «مسافر اتاق شماره هفده» مصدوم شمیمایی در یک مسافر خانه متروک در حال مرک است.او تمام شب توی تخت فلزی فنری اتاق شماره هفده رو به خیابان «ناصر خسرو» توی دستمالش سرفه می کند،تا صدای سرفه های خشکش،مسافران اتاق های دیگررا بیدار نکند.فقط دوبار از روی تخت بلند می شود و از پارچ پلاستیکی قرمز رنگ ، توی لیوان آب می ریزد.تاگلویش تر شود. باراول وقتی ازپنجره گرم تابستان،به خیابان شب نگاه می کند،سواری سیاهی برای زنی که کنارجدول خیابان در حاشیه خط کشی های عابر پیاده ایستاده،ترمز می کند.باردوم که مسافرمی خواهدآب ته پارچ را توی لیوان پلاستیکی بریزد، به خیابان بی عابر نگاه می کند که فقط ماشین پلیسی از آن می گذرد با چراغ روشن گردانش.» و با این تصویر نویسنده جهان پیرامون او را ترسیم می کند.

داستان های «سرباز و قمقمه‌ خالی»،«گروهبان»و«تبعیدی» نوعی پیوستگی دارند.دختری ساده روستایی وقتی برای آوردن آب به سوی چشمه می رودبا سه شخصیت سرباز ،گروهبان شکم گنده و تبعیدی تنهایی برمی خورد.نویسنده با ساخت گفت و گوهایی ساده و داستانی به معرفی آنها می پردازد:«دختر گفت:تو همش اينجايي؟و به اتاقك فلزي اشاره كرد.سرباز گفت :خب بايد اينجا رو بپام.

وبا دستي كه اسلحه نداشت به قرارگاه اشاره كرد. دختر گفت:چيي رو بپايي اين ديوارها رو؟

وبه عمارت كاهگلي ميان قرار گاه اشاره كرد. سرباز گفت :خب اره!

دختر خنديد.سرباز گفت :دستوره؟

دختر گفت: دستوركي؟

سرباز گفت : دستوراز بالاست.

دختر به بالا نگاه كرد. آسمان آبي بود بي لكه اي.»

در داستان بعد همین دختر با گروهبان شگم کنده که نماینده قدرت است روبرو می شود: گروهبان گفت:«من ریئس اینجام»

دختر گفت:«کجا؟»

گروهبان گفت:«اینجا»

و با دست به عمارت گاهکلی میان قرارگاه اشاره کرد.دختر گفت:«ها »

دختر گفت:« توچي كار مي كني؟»

گروهبان گفت:«مواظب اون پدر سگ باش»

دختر گفت:«کدوم پدر سگ؟»

گروهبان گفت:«همون تبعیدی پدر سگ»

در داستان« تبعيدي»دختر وقتی به مرد تنها می رسد این مثلث کامل می شود.

«دختر گفت: پس اين جا چيكار مي كني

مرد گفت :تبعيديم

دختر خنديد: تبعيدی!

مرد گفت : آره تبعيدی

دختر خنديد: تبعيدی يعني چي

مرد گفت :تبعيديی يعني اين كه مجبور باشي يه جابموني

دختر به سربازو گروهبان فكرد كرد كه بايد هميشه توي قرار گاه بمانند.

مرد گفت : مي دوني تبعيدی يعني چی

دختر گفت:آره . مثل سرباز توي اتاقك

مرد گفت :نه

دختر گفت: مثل گرهبان شكم گنده توي قرار گاه ...»

در داستان «یک شب درخانه پری، نوه دختری نایب‌السلطنه»راوی به خانه پری می رود . پری تنها باز مانده خانواده یک نظامی است که با وقوع انقلاب فرو پاشیده است.تصویر این فروپاشی را می توان در این موقعیت بخوبی دید.« پشت سرش توي عكس مجسمه بزرگي بود كه باد و باران شايد تاج بزرگ روي سر و بازوانش را خراب كرده‌بود.

گفت: اين شاهزاده اوپاشاد است، نيم شاهزاده و نيم ماهي. روي شانه‌اش انگار پر بود از فضله كبوترمي‌گفت هندي‌ها هنوز او را مي‌پرستند. پشت مجسمه آب‌نما بود، بي‌ آبي كه بيايد.گفت: دارم دنبال عكسي مي‌گردم كه توي فرانسه انداخته بود.

لابلای عكس‌ها را مي‌گشت. يكی دو تا را اصلا نشانم نداد...»داستان به شیوه فتو رمان بازگو می شود .و شرح عکس ها به عهده پریست که راوی نامطمئنی است.روایت گری که یا دروغ می گوید و یا تما حقیقت را باز گو نمی کند. و این خواننده داستان استکه مثل یک کاراگاه می باید از لابلای عکس ها و روایت های مختلف، روایت معتبر را تشخیص دهد.

«مرد و پروانه»داستانی است با پیرنگ چرخشی که به گونه داستان هایی با پایانی شگفت نزدیک است.« مرد گفت : دگردیسی ، با خودش گفت ، وقتی شفیره یک کرم پروانه می شود چطور ممکن نیست که پروانه هم تبدیل به مردی شود . اما وقتی زنش را دید که از آشپزخانه بیرون می آمد بیشتر تعجب کرد ، چون او هنوز پروانه بود . ...

«ماه روز و کبوتر»داستان عصبت هاست.زن جوانی که شوهر پیرش به او شک دارد.و این شک زن را بسوی مرگ می کشاند:«ميرزا ظهر كه مي آمد،ازتوي دالان سرفه نكرد.صداي آواز هم نشنيد.فكر كرد لابد دوباره ماه روز مثل يك ماهي از پاشويه سريده است توي حوض وكبوترهاي مصيب دور حوض نوك مي زنندبه آب لب پرپاشويه . اما از پله ها كه پايين آمد.سرفه كرد.عمدا كه ماه روز سراسيمه بدود بيرون. صدايي نشنيد.ماه روز مياه حوض بود, بي حركت . گيسوانش را آب حالت داده بود.گربه سياه روي لبه پاشويه نگاه مي كرد به جسد بي حركت ماه روز كه روي آب بود, با چشمهاي بسته . كبوترها ي مصيب روي هره نشسته بودند...»

داستان «همیشه هوا همین‌طور است» روایت ظاهرا دیداراتفاقی زن ومردی درپارک است. نویسنده باحذف راوی به خواننده فرصت می دهد موقعیت آدمهایی را ببیند.این داستان انگار گوشه چشمی به تکنیک داستان های همینگویی دارد.

داستان «زنی با کفش های پاشنه بلند» قوام نیافته ترین داستان این مجموعه است. درهمان پاراگرافهای نخست داستان به نظر می رسد انگار نویسنده قصد دارد داستانی پلیسی با فضایی وهم ناک را باز گوید:«پیشخدمت که رفت. زن گفت: :«چطور ممکن یه مرداین همه زن را بکشه؟»

مرد گفت:« هم چیز ممکن!»

زن گفت: :«خودش اعتراف کرده!»

مرد گفت:« چه جالب»

زن گفت: :«تویکیف دستیش هم طناب قرمز پیدا کردند.»

مرد گفت:« عجب »

زن گفت: :«خودش هم اعتراف کرده»

مرد گفت:« باید شنیدنی باش اعتراف مردی که زن ها را میکشه.»

زن گفت: :«وحشتناکه.»

زن تمام وقت که غذایش را می خورد به مردی فکر کرد که زن ها را میکشد.مرد اما با آرامش غذایش را خورد.

اما خیلی زود نویسنده با معرفی قاتل زنان با پایانی شتابزده مانع از شکل گیری داستانی تاثیر گذار و موفق می شود و داستان با این عبارت به پایان می رسد:« فردا ،مد که بالا بیاید ،ماهیگیر هایی که صبح زود از کنار ساحل می گذرند لابد نعش زنی را میان صخره ها خواهند دید که دور گردنش طناب قرمزی بسته شده. اما آب کفشهای پاشنه بلندش را با خود برده است.»

داستان « کسی ستار خان را دوست ندارد» هم در مقایسه با داستانهای دیگر اثر موفقی نیست .داستان ماجرای پسر نوجوان دانش آموزیست که یک بار دختر ناظم را توی فیات نقره ای پدرش دیده و عاشقش شده.اگر چه این عشق بسیار کودکانه است اما ناظم و سیستم تربیتی مدرسه این احساس کودکانه را بر نمی تابو او را به فلک می بندند:«آقای ناظم گفت:« بابات در می آورم.»

گفتم: غلط کردم آقا.

مملی گریه می کرد.گفت:« آقا اجازه خودش گفت عاشق دختر ناظم شده.»

آقای ناظم گفت:« دهنت رو ببند. بابای تو رو هم در می یارم.»

بعد خیره به من نگاه کرد. گفت:« دختر من را از کجا میشناسی ؟»

گفتم: غلط کردم آقا. اوروز که تو سبز میدون بودید. دیدمتون آقا.

ستارخان دوباره می کوبد کف پایم.

بچه ها می گویند:«هشت...»

داستان«گرگ بازی » به یک تجربه داستان های کوتاه کوتاه می ماند.با همان ایجاز و طنزو ضربه پایانی.

داستان«هزار و یکمین شب» یک «پارودی» است، با گونه ای از آشنایی ذایی . شهرزاد قصه گو در هزار و یکمین شب قصد دارد با خنجری شاه را بکشد .اما خلاف انتظار ، شاه هم به استقبال مرگ آمده .

داستان«چشم آبي»اما یک داستانیست با ساختی جادویی. داستان نویسی با بی توجهی به خانواده اش قصد دارد اثر شگفت بیافریند اما زندگی واقعی خودش را از دست می دهد:««مرد ها فقط در ساحل منتظر می مانند»این داستان بیشتر به گونه داستان های کافکا شباهت دارد.امید به نا کجا آباد و انتظاری بی پایان برای تحقق رویایی که بر باد است:« پیرمرد گفت:علامت بده زودباش .جوان باز هم فانوس را تکان داد . نور فانوس دریایی که بر پیکر جوان می ریخت سایه اش بزرگ می شد . و بعد روی ساحل پهن می شد و تاب می خورد و می رفت توی دریا .جوان گفت : جواب نمی دهند .

پیرمردگفت : باز هم تکانش بده .جوان فانوس را زمین گذاشت . زانو زد روی ماسه ها جایی که موج ها تا پیش پایش جلم می آمدند .پیرمرد گفت : چی شد پس .

جوان گفت : اون فقط ستاره است .

پیرمرد گفت : زود باش .جوان سرش خم بود چیزی نگفت یا چیزی می گفت پیرمرد نشنید . نور فانوس دریایی از سرش گذشت . پیرمرد گفت : هنوز دیر نشده بیا اینجا بشین . و خودش کنار ساکش نشست . سیگاری گیراند را یک پکی زد . جوان همانجا ماند . کنار ساحل ، نقطه های نورانی توی آسمان بیشتر شده بودند . پیرمرد تا وقتی قرص سرخ خورشید از دریا بالا می آمد به دور دست خیر بود .

در « زندگی سگی »حديث نفس زني واگويه مي‌شود كه به دليل نازايي مورد بي‌مهري همسر قرار گرفته است.در این داستان به نظر می رسد نویسنده گوشه چشمی به سیمای زنان تصویر شده در اشعار «فروغ فرخ‌زاد»را دارد.

«آن زن در باران رفت »و«محبوبه »روایت نستالوژی یک عشق کم شده است. امادراولی به سیمایی بلهوسانه ودر دومیدور دست نیافتنی.

«سگ کشی»رخداد داستان دریک محله پایین شهر اتفاق می افتد. سگی را بچه دوره کرده اند که از ترس زیر کامیونی رفته است. مامور هخای سگ کش سر می رسند.اما شیوه برخورد اهالی و ماموران روشن می کند که توحش در بطن جامعه ساری تر از دنیای حیوانات است.

داستان های این کتاب نوعی به هم پیوستگی، درعین استقال دیده می شود در داستان های «گروهبان»،« تبعیدی»،« سرباز و قمقمه‌ خالی» زمینه مشترکی وجود دارد.زن محور داستان ها یکی است. و مرد تبعیدی و سربازنگهبان و گروهبان شکم کنده عناصر پوندی داستان ها هستند. این سه داستان بیشتر به یک «تریلوژی» می ماند.اما دلیل جدا شدنشان روشن نیست. البته ممکن است تنها تاکیدی براستقلالشان باشد که به نظر می رسد تلاشی بیهوده است.

داستان های جزینی بر زبان استواراست. زبانی سیقل خورده و شیشه ای .این زبان در عین سادگی در دیالوگ ها چشمگیر و موفق به نظر می رسد.

مضمون مرگ بر تمام داستان های این مجموعه سایه انداخته است. البته روشن است که مرگ ازرایج‌ترین مضامین جهانی ادبیات است.بسیاری از آثار بزرگ ادبی به مساله مرگ پرداخته اند.مارسل پروست درباره مرگ می‌گوید: «می‌گوییم نمی‌توان ساعت مرگ را پیش‌بینی کرد اما وقتی این حرف را می‌زنیم تصور می‌کنیم که این ساعت مربوط به آینده‌ی دور و ناروشنی خواهد بود. هیچ‌گاه فکر نمی‌کنیم که این روزی که شروع شده، عصرش با مرگ تمام شود، این عصری که به نظرمان خیلی معمولی می‌آید ولی درعین حال ساعات آینده را در بر دارد.»

در داستان های جزینی مرگ حضور دائمی و سنگین دارد.پیرنگ بسیای از داستان ها بررخداد مرگ استوار است.این رویارویی با مرگ در داستان هایی با مضمون جنگ شاید محتمل به نظر برسد اما حتی در داستان های اجتماعی نویسنده این مرگ هم چنان به شیوهای قهری حضور دارد.

در داستان های«چشم آبي»«باران به دهانش می‌بارد»و«سه راه مرگ» محور اصلی پیرنگ داستان، مرگی است که رخ داده است. درداستان های«مسافراتاق شماره هفده»، «ماه روز و کبوتر»،« زندگی سگی» و«هزار و یکمین شب» با مرگ شخصیت محوری،داستان پایان می یابد. حتی درداستانهایی که آدمهایش نمی میرند ،حیوانی در آن جان می دهد. مثل قاطر در«كسی برای قاطر مرده گريه نمی‌كند»،و سگ در « سگ کشی».

اما عجیب ترین نکته این مجموعه داستان غلط های چاپی بسیار زیاد است.خطاهای زیاد متن گاهی حتی مانع خوانش داستان می شود.این مقدار غلط چاپی شاید حتی در کتاب های ناشران جوان و غیر حرفه ای هم دیده نشود. این خطای فنی گیف خواندن یک مجموعه خوب را دشوار و خسته کننده کرده است

دیدگاه‌ها   

#1 مصطفي عليزاده 1390-12-20 14:39
از يادداشت خوبتان بهره مند شده و لذت بردم. درباره داستان مرد و پروانه نكاتي به ذهنم رسيده بود كه در اينجا ذكر مي كنم:
داستان «مرد و پروانه» ذهن را درگیر مساله مسخ ( و به طور خاص اثر ماندگار كافاكا: مسخ) می کند.
اینکه یک «مرد» پروانه شده باشد، آیا مسخ است؟ یا درست تر بگویم: اینکه یک«پروانه» تبدیل به یک مرد شود، آیا مسخ شده است یا نوعی دگردیسی رخ داده است؟ «پروانه» بودن بهتر است یا «مرد» بودن – انسان بودن؟

مرز رویاهای «انسان»ی که روی تخته شکسته ای در دریای طوفانی قرار دارد، با واقعیت کجاست؟ آیا مرز روشنی به واقع می توان برای آن قائل شد؟ اینکه در رویا ببیند پروانه است و در بیداری انسان باشد، ( یا حتی برعکس!) یعنی چه؟ آیا باید نیم نگاهی به عقیده فروید و یونگ داشته باشیم که : رویاها افشاگر ذهن ناخوانده ما هستند ؟ یعنی پروانگی، ناخودآگاه فروخفته ماست؟ آخر مگر نه اینست که «رها بودن» در خودآگاه ما هم حضور دارد!؟

آیا وقتی آن سوار بر تخته پاره اسیر طوفان فکر می کند که از جهان رویا به جهان هوشیاری و حقیقت بازگشته ،کاملا بازگشته؟ هیچ نشانی از آن فراواقعیت باقی نمانده است؟ پس چرا هنوز مرد جداشده از پروانگی، نیمه دیگر زندگی خود را پروانه می بیند؟پس قضیه کرک ها چیست؟ ایا از واقعیت به دنیای رویا افتاده؟ پروانه بودن حقیقت است؟!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692