آواز حلزونهایی که به خاکسپاری میروند
به خاکسپاری یک برگ مرده میروند
دو حلزون
که صدفهایشان سیاه است
نوار سیاه عزاداری بر شاخکهایشان بستهاند
بعدازظهر راه میافتند
یک بعدازظهر بسیار زیبای پاییز
اما حیف که وقتی میرسند
دیگر بهار شده
برگهایی که مرده بودند
همه باز جان گرفتهاند
و دو حلزون
حسابی سرخورده میشوند
اما خورشید را ببین
خورشید که بهشان میگوید
صبر کنید تحمل داشته باشید
لطف کنید بنشینید
لیوانی شراب بیاشامید
اگر قلبتان چنین فرمان میدهد
اگر دلتان میخواهد
سوار اتوبوس پاریس شوید
امشب حرکت میکند
شهر را تماشا کنید
اما ماتم نگیرید
من دارم بهتان میگویم
این کار روشنی چشم را تیره و تار میکند
از ریخت میاندازدش
ماجراهایی که به تابوت مربوط شوند
غمانگیزند و نازیبا
رنگهایتان را بازپس گیرید
رنگهای زندگی را
پس همهی جانوران
درختان و گیاهان
شروع میکنند به آواز خواندن
به خواندن از ته دل
آواز حقیقی زنده
آواز تابستان
و همه مینوشند
همه جامها را به هم میزنند
شب بسیار دلپذیریست
یک شب زیبای تابستان
و دو حلزون
برمیگردند به خانهشان
حسابی هیجانزده راه میروند
حسابی سرحال راه میروند
آخر خیلی نوشیدهاند
کمی تلوتلو میخورند
ولی آن بالا در آسمان
ماه پیر میدرخشد
Jacques Prevert/ 1900-1977
دیدگاهها
فضاي شعر و روايت عميقي داشت
ممنون از ترجمه خانم مسافر
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا