درسي از كاماسوترا
با جام شراب مرصع به لاجورد
منتظرش باش،
شبانگاه بر بركهي آب و گلزارها
منتظرش باش،
با شكيب اسبان آماده براي سراشيبي كوهها
منتظرش باش،
با ظرافت شهزادهي والاي پراحساس
منتظرش باش،
با هفت نازبالشت انباشته با ابرهاي نازك
منتظرش باش،
با آتش زنانهي كندر همهجا را گرفته
منتظرش باش،
با بوي مردانهي صندل بر گردهي اسبها
منتظرش باش،
شتاب مكن، اگر دير آمد
منتظرش باش،
وگر زودتر آمد
منتظرش باش،
پرندهها را از موهاي به هم بافتهاش مرَمان
و منتظرش باش،
تا آسوده بنشيند چون باغچهاي در اوج آرايشش
منتظرش باش،
تا اين هواي عجيب را بر قلب خود بنشاند
منتظرش باش،
تا دامن از ساق خود بالا برد ابر ابر
منتظرش باش،
كنار ايوان برش تا ماهي فرورفته در شير بيند
و منتظرش باش،
پيش از شراب، آب بياور و زنهار
از چشمدوختن به كبكهاي همزاد فروخفته بر سينهاش
و منتظرش باش،
و آهسته دست بر دستهايش بكش آنگاه
كه جام بر آن مرمرين ميگذارد
تو گويي شبنم از دست او ميزدايي
و منتظرش باش،
و با او سخن گو چنان كه نيي
با زهي بي قرار در كمان
تو گويي آنچه را فردايي برايتان آماده ساخته نظاره ميكنيد
و منتظرش باش،
و شبش را نگيننگين برايش درخشان نما
و منتظرش باش،
تا اينكه شب گويدت:
جز شما هيچ هستي نمانده
پس به مِهرش با خويش ببر
تا مرگي كه سرِ آن داري
و منتظرش باش!
محمود درویش
ترجمه: احسان موسوی خلخالی
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا