(1923-1998)
بر هزاران قطار سوار میشوم
بر سیه روزیام
و بر دود سیگارم
تنها یک چمدان با خود دارم
که در آن نام معشوقکانم را میبرم
آنان که دیروز معشوق من بودند
قطار با سرعت میگذرد
و در راهش فاصلهها را میجود
مزارع را درمینوردد
درختان را میبلعد
و برکهها را سر میکشد
مسئول قطار بلیطم را میخواهد
و از مقصد بعدیام میپرسد
آیا مقصد دیگری وجود دارد؟
هتلهای دنیا مرا نمیشناسند
و نام معشوقکان مرا نمیدانند
من قطار اندوهم
که هیچ مقصدی ندارم
و تمام ایستگاهها و تمام سکوها
از من میگریزند
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا