شعر"هارولد پينتر"/ ترجمه محمد رضا ربيعيان

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

1930-2008

چراغ­ها می­ درخشند

بعد چه می­ شود؟

شب فرا می ­رسد

باران بند می آید

بعد چه می­ شود؟

شب تیره می ­شود

مرد نمی­ داند

چه می­ خواهم بگویم

وقت رفتن

کلمه­ای در گوشش می­ خوانم

و می­گویم چه می­ خواستم بگویم

درباره­ی چیزی که حالا پیش آمده

وقت دیدار

اما چیزی نگفت

وقت دیدار

چه پیش آمد

فقط بر می­ گردد و

با لبخند زمزمه می­ کند

نمی­ دانم

بعد چه می­ شود

دیدگاه‌ها   

#2 رضوانی 1390-07-11 15:32
به نظر با کلماتی بسیار ساده تصویر جالبی از وداع ساخته.تصویری شب گونه، سنگین و پر از تکه هایی خاطره که با بند شعر به هم وصل میشوند..
#1 لیلی مسلمی 1390-07-09 15:20
دوست عزیز تقریبا تمام ترجمه هایی که اینجا آمده را مطالعه کرده ام و به نظرم باید یه شیوه ی روایی خوب در ترجمه هاتون به کار ببرید... ترجمه هاتون بسیار عالی و روان است اما سعی کنید خط به خط ترجمه نکنید سعی کنید مفهومی جلو برید مخصوصا در اشعار هارولد پینتر که ایماژ تصویری بالایی هم داره. موفق باشید همواره و همواره

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692