1938-1988
ترس از دیدن ماشین پلیس توی مسیر
ترس از به خواب رفتنِ شبانه
ترس از به خواب رفتن
ترس از برخاستنِ گذشته
ترس از پر زدنِ حال
ترس از تلفنی که در سکوت شب زنگ میزند
ترس از رعد و برق
ترس از نظافتچی خانمی که بر گونهاش خال دارد
ترس از سگهایی که میگفتم گاز نمیگیرند
ترس از تشخیص جسد دوست مرده
ترس از نگرانی
ترس از ته کشیدن پول
ترس از زیادی داشتن، هرچند مردم باور نکنند
ترس از تاریخچههای روانشناختی
ترس از دیر شدن و ترس از قبل از دیگران رسیدن
ترس از دستخط بچههایم روی پاکتهای نامه
میترسم قبل از من بمیرند و احساس گناه کنم
ترس از زندگی کردن با مادرم، وقتی من و او پیریم
ترس از پریشانی
میترسم امروز با یادداشتی ناخوشایند تمام شود
ترس از بیدار شدن برای پیدا کردنت، وقتی دیگر نیستی
ترس از عاشق نبودن و به اندازهی کافی عاشق نبودن
ترس از مرگ
ترس از زندگی طولانی
ترس از مرگ
تمامش را گفتم
دیدگاهها
و چقدر زندگی جا دارد برای ترسین.شاید بتوان فراخور این روهامان باز هم ترس هایی اضافه کنیم.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا