شعر "رابرت فراست"/ ترجمه محمد رضا ربيعيان

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 
1874-1963

 

 

انگار صاحب این جنگل را می‌شناسم
هرچند خانه‌اش در دهکده است
نمی‌بیند این‌جا ایستاده‌ام
تا جنگلش را که از برف پر می‌شود ببینم
برای اسب کوچکم باید عجیب باشد
در تاریک‌ترین شب سال
بدون کلبه‌ای نزدیک
بین جنگل و دریاچه‌ی یخ‌بسته ایستاده‌ایم
زنگوله‌هایش را تکانی می‌دهد
تا اگر خطایی هست بپرسد
تنها صدای دیگر آوای آرام باد است و
دانه‌های نرم برف
جنگل تاریک و انبوه و زیباست
اما به وعده‌هایم باید عمل کنم

و فرسنگ‌ها راه در پیش دارم پیش از خواب

و فرسنگ‌ها راه در پیش دارم پیش از خواب

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692