تاکنون چیزی در زندگیات
اینچنین شگفتانگیزتر
از راه خورشید را دیدهای؟
هر غروب،
آرام و آزاد،
به سوی افق و در میان ابرها و تپهها
یا در دریای چیندار
شناور میشود.
او رفته است.
و چگونه دوباره می لغزد،
ورای تاریکی،
هربامداد،
آن طرف جهان
همچون گلی سرخ؟
به بالا جاری میشود
روی رنگهای بهشتیاش
بگو، در اوایل یک صبح تابستانی
در فاصله باشکوه و کاملش.
و تو تاکنون چیزی را همچون عشقی دیوانهوار
احساس کردهای؟
گمان میکنی در جایی، در زبانی، واژهای کافی برای لذت هست
که تو را سیراب کند؟
آنهنگام که خورشید
بیرون برمیتابد.
آنهنگام که تو را گرم میکند
آنهنگام که تو میایستی
با دستانی تهی
و رانده شده ازاین جهان.
مسخ و دیوانه شدهای
برای قدرت
برای اشیا؟
Mary Oliver/ 1935- present
دیدگاهها
ترجمه هم واقعا دلچسب بود، متشکرم
آن هنگام که مرا گرم می کند...با دستان تهی و مسخ شده، دیوانه می شوم برای برتابیدنش!
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا