1
گفتم به برگها نگاه کن
نگاه کرد اما حرفی نزد
گفتم به شاخهها نگاه کن
نگاه کرد اما حرفی نزد
خیابانها را گشتیم
کوچهها را گشتیم
حرفی نزد
دو ساعت بعد گفتم
دو کلمه با من حرف بزن
نگاهم کرد و دو قطره حرف زد
2
سنگ زدند و نفهمیدند که در آینهی شکسته
از یک ماه هزار ماه طلوع میکند
و از یک خورشید، هزار خورشید
و از یک ستاره، هزار ستاره
مثل آینه میشکنیم
تکثیر میشویم
و تکثیر میکنیم روشنی را
3
تارهای ساز موج برمیدارد
موجها به سنگ میخورند
و سرازیر میشوند
حالا دل من
مثل یک کشتی بیبادبان
در میان موجها مانده است.
4
در باغ سیب
دستهایم را دراز کردم
مهتاب را پهن کردم روی زمین
و سبد سبد سیب چیدم
اگر حرف بزنم، میپاشد
گل و شکوفه در چشمهی زلال ماه
هوا چه قدر نوشیدنیست
شوری شبیه عطر سیب
پنهان شده در پیراهنم■
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا