شعری از «عمران صلاحی» ترجمه «آیدا مجیدآبادی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعری از «عمران صلاحی» ترجمه «آیدا مجیدآبادی»

 

1

گفتم به برگ‌ها نگاه کن

نگاه کرد اما حرفی نزد

گفتم به شاخه‌ها نگاه کن

نگاه کرد اما حرفی نزد

خیابان‌ها را گشتیم

کوچه‌ها را گشتیم

حرفی نزد

دو ساعت بعد گفتم

دو کلمه با من حرف بزن

نگاهم کرد و دو قطره حرف زد

   2

سنگ زدند و نفهمیدند که در آینه‌ی شکسته

از یک ماه هزار ماه طلوع می‌کند

و از یک خورشید، هزار خورشید

و از یک ستاره، هزار ستاره

مثل آینه می‌شکنیم

تکثیر می‌شویم

و تکثیر می‌کنیم روشنی را

3

تار‌های ساز موج بر‌می‌دارد

موج‌ها به سنگ می‌خورند

و سرازیر می‌شوند

حالا دل من

مثل یک کشتی بی‌بادبان

در میان موج‌ها مانده است.

4

در باغ سیب

دست‌هایم را دراز کردم

مهتاب را پهن کردم روی زمین

و سبد سبد سیب چیدم

اگر حرف بزنم، می‌پاشد

گل و شکوفه در چشمه‌ی زلال ماه

هوا چه قدر نوشیدنی‌ست

شوری شبیه عطر سیب

پنهان شده در پیراهنم

متن ترکی این شعر را اینجا بخوانید.

دیدگاه‌ها   

#1 پریا 1394-12-17 09:54
بسيار زيبا بود،واقعا لذت بردم.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692