1.
اين روزها چقدر شبيه توست
وقتي باران نمي بارد.
وابرهاي سرگردان،لاي انگشتهايت
به غبار سواري مي ماند
كه براي چشم هاي من،شكل تازه اي دارند.
اين روزها،باد هاي وحشي
گل هاي روسريت را
در دور دست ها
به سواران تازي مي فروشد
و برايت از شاليزار، گل هاي برنج مي آورد
تا دوباره
روسري آبي ات را گره بزني.
2-
صبح از روزنه هاي پرده وارد اتاقم مي شود
روي گونه هايم مي نشيند
و از انگشتهايم عبور مي كند
و به صبحي ديگر مي خواند
ومن غرق خوابم
و خواب ستاره هايي را مي بينم
كه گاه آنقدر دورند
وگاه آنقدر نزديك
كه يادم مي رود
صبح نزديك است.
3.
روبروي ابر ها مي نشينم
و از پشت پنجره برايشان
شكل هاي جور با جوري در مي آورم
كنار هم مي ايستند
و از ته دل به شكل هاي من مي خندند
صداي خنده هايشان آسمان را پر مي كند
باران مي بارد....
دیدگاهها
وقتی چیزی به ذهنم نمی رسد
با همین بخارهای شیشه ای
شعر میگویم
اگر بخار تمام شود
دوباره ها میکنم
شعر میگویم
به شعرهایم نخند
دلم شیشه ایست
زود می شکند
.
.
بهره بردم از سروده شما ..........
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا