(1)
آن روزها جوانتر بودیم
با خاطرات بهتری میتوانستیم از خانه تا خیابان را بدویم نشد
از گذشته سهم مان تنها زخمی ست
که از تمام چسب زخمها بیرون میزند.
این میتواند اتفاقی نباشد
درست وقتی سرت را لای خیالی گم فرو برده باشی
و سیگار تو را پُک بزند
آدمها معمول راه خودشان را بروند
و تو کوچهای را که بارها اشتباه آمده ای بر گردی
برگردی و سر از سردرگمیهای همیشه درمیآوری.
بعد کمی مکث میکنی وبعد کمی فکر بعد...
با زخمی که تنها بلد است تازهتر شود تنها میشود کنارآمد!
بعد دوباره باخودت فکر کنی هزار جورِ ناجور
دنیا تنها جزیرهایست کوچک با مناظری محدود
باید عادت کنی به خیلی چیزها
مثلن به زندگی یا زندگی با شکستهای مکرر.
من فکر میکنم ما تنها در شناسنامههامان بزرگ شدهایم
و این یعنی رو در روی خیلی چیزها
تسلیم شدن راه آخری بود که انتخابش نکردهایم
حالا برای اثبات خیلی چیزها
استناد به شناسنامهای که ما نیستیم بارها اتفاقیست که میافتد
ما با زخمهامان هر روز بیشتر کنار میآییم
با دستهامان که از خیلی چیزها کوتاهتراند
پناه بر همین کولر گازی که دمای اتاق را به تعادل رسانده است
در خلوت این اتاق هنوز میشود خوابهای خوبی دید
اگر زندگی دست از سر خیلی چیزها بردارد.
(2)
فکر میکنم به فندک
به فاصلهای با خطوط نانوشته
در نسخهی جدید کاملن شیمیاییام
در پیچ پیچ ِ پچ پچ برانگیز دستخط آقای دکتر
داروخانه به فکر فرو میرود.
چقدر هر روز پشت سر هم هر روز!
باید ازجایی به جایی خودم خودم را جابه جا کنم
لای شلوار و پیراهنی معمولی
جای دیگری از این زندگی نمیشود که گم
دیوارها قراردادهایی ثابتاند
چراغها قراردادهایی روشن
من اما فرو رفتهام در گل گیرایی
که گل بزند به سرم زندگی
سرم را لای سربه زیریام فرو میبرم
وقتی هر روز از خودم درد میکشم
از زندگی انتظار سادهتری نمیشود داشت
من بعد هذیانهای کتابخانه را نادیده میگیرم
وقتی قراراست در غیاب من
چوبلباسی مرد خانه باشد.
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا