شعر آزاد«رجب بذرافشان»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

((كو تا بلن))

 

سي و سه نفر نبودند   فيلم‌شان كنم

فقط ده نفر

به اندازه­ي انگشتان دست كمي كو   تا   بلن

مدت­ها را قبلا برگشتم

هيچ چيزي جاي خودش نيست   - بر

دارم

حتا خاطره­‌ها دست خورده‌­اند

آرزو يادت هست؟

در همين كوچه... بهار در دستم جوانه زد

و تمساح لبِ رودخانه

                 شُره

                     شُره

شايد فصل تخم‌گذاري گذشته باشد

اخم­‌هايت را بردار... (يعني كه حدس­ات مثبت است)

ساك­ام پُر بود از رنج سفر

ته مانده‌­ي خاطرات را در آخرين اتاق مسافرخانه

ميخ شده به ديوار

تمام ساعت­‌ها به حالم گريستن

ساعت­‌ها، ساعت­‌ها

و ابرها

تازه روي پاي خودشان بند شده‌­اند

باران

نم نم... ـ ردّ پايت را پاك مي­‌كند

انگار وقت نداري به اكنون برگردي تا...

تا مدت‌ها طول كشيد - اين سريال را جمع كنم

حالا ساعتم را برداريد

آنقدر وقت خالي بستن دارم كه وقت نمي­‌كنم

سرِ هوا دارانم را بخارانم!

انتظار داري برايت "بريك" بزنم لابد

آنوقت "بدمن" داستان پشت سرم صفحه نمي­‌گذارد كه...

نفر اول... جايزه­‌ي نفر دهم تا سي و سوم را به سمسار فروخته است

اعتراض اين همه آدم مشت شده

توي دستم

سكوت جواز عبور نداشت صندلي­‌ات را خالي ببينم

شايد روي برگشتن ندارم

بليت­ام كه پاره شد

براي چند لحظه... سكوت (سالن را) ترك كرد / رفت

رفت و... ديگر برنگشت

لااقل بهار... سالي يكبار به ديدنم مي­‌آيد

فقط به تعداد انگشتان دست

خاطره در ذهنم باشد

خودم را كنارت جا مي­‌كنم تا...

تا

سي و سه نفر شدن كمي

كو

     تا

         بلن

 


 

 ((اپیزودها))

 

1

جوري نگاه مي­‌كني كه...

نبايد

سرخ نچيدم از لبت

سيبي كه از درخت افتاد

توي دستم - دريا - بالا آمد

كمي بيش تر از سرخ ـ تر

نخي كه دور انگشت بسته‌ام

سر نخ را

گم كرده است

 

2

دماي اتاق ربطي به اين شعر ندارد

90 درجه دور شومينه چرخيدم

- بازم بچرخ

ساعت از دست سرما چسبيده به ديوار

چند ضربه روي ناخن عقربك جا ماند و...

به اسفند چشمك نزن

خودم اينجام

در همين چهل و اندك ثانيه

پوست از سرِ كلمات كَندم و...

انگشتم

روي نقشه ي خزر خيس شد

ملوان در حال غرق شدن تور انداخت

ميان موج و ماهي

دلِ دريا را برد

 

3

پريدم

چترم وا نشد

جزيره‌اي سرگردان است و دریا

روي عرشه دست تكان مي‌دهد

- دارم مي‌­روم عكس­ات را قاب بگيرم

كمي آنطرف‌تر

كمي اينطرف‌تر

آنقدر دورم را نگيريد

(اين وسط نفسم بند اومده)

بالاخره يك چيزي روي زمين افتاد

که ساکنان جزیره پایکوبی می­‌کنند

این از سر نخ...

دور محوطه­‌ای که افتادم

تكه پاره­‌هاي تنم جمع شده‌اند

حالا سرِ گوني را محكم ببند

نترس، به جنازه­‌ي دريا

همان جور نگاه كن كه...

که نبايد

 

((مثلث عشقی))

 

روی یک خط

تا ساحل­‌های دور را - شنا کردیم

دریا موج بود و دل­‌ها طوفان

اما هیچ نگران سیلاب و...

به ویرانه نشستن جهان

در میانه نبود

تا

یک شب او غیب شد و...

پشت شب بوهای پارسال

از دل تاریکی در آمد

با سایه‌ای که

یک خط آنسوتر بود

من مطمئنم مثلث عشقی را ارشاد ممنوع کرده

مگر مهربان

به شکل مربع یا چند ضلعی

عشق‌ات را برهنه کنی

تا من نفس راحتی بکشم

اُوووووو...

دیدگاه‌ها   

#1 خیری 1392-01-22 17:35
درود بر شاعرـ نویس انده و منتقد بزرگ جناب بذرافشان عزیز.. شعرهای بسیار خوب و تاثیرگزاری خواندم و آرزوی به ترین ها برای دوست گل ام!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692