شعر سپيد«نسرين رضايي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

1

نه!

دریا شوریش را هزار برابر هم کند

به نمک لب‌های تو نمی‌رسد

پسر دریا!

قهر نگاه تو وحشی‌تر از آن است

که بتوانم یائسگی لبانم را

به تعویق بیندازم.

وقتی از وسط نگاه خورشید می‌رفتی

باران مرا می‌شست

و رفتنت را.

حالا فهمیده‌ام که این شهر

لیزتر از آن است

که بتوانم تو را میان دست‌هایم نگه دارم

سـُـر می‌خورَد هر چه توست

از میان تمام من!

بارانِ سینه خیز، روی اندامم

گرمای آغوشی را به یادم می‌آورد

که زمستانم را تابستان بود.

حالا

دیگر

همه‌ی فصل‌های دلم جابه جا شده.

 

2

 

 تمام مرد‌ها را

جلوی گلوله‌ها فرستادی

فرمانده!

حالا بگو

برای پس گرفتن آغوشی که

تمام وطنم بود

به کجا لشگر بکشم؟

 

 

 

 3

 

قلاب کردی تنت را در تنم

من دریا شدم و

کبودی های تنم

ماهی‌های کوچکی که

روی اندامم لیز می‌خوردند

مردانگی‌ات را در بازوهایت خلاصه نکن!

دریا که به آغوش صخره برود

تنش زخم بر می‌دارد

شکافته می‌شود

 

 4

 

تصادف نگاهی با یک قاب

صدای سازی از دور

و یا حتا حس عطری در فضا

در یک چشم برهم زدن

خاطره‌ی مُرده ای را زنده می‌کند.

حال

چگونه انتظار داری

فراموشت کنم؟

وقتی شهر پر است از تو!

هر ساختمانی را که می‌بینم

به تو می‌اندیشم

به این که

شاید آجر‌های آن ساختمان را

تو

روی هم چیده باشی!

دیدگاه‌ها   

#23 شبنمکده 1393-08-15 16:12
لذت بردم
#22 فایزه 1392-11-19 00:10
ببین عالی بود عالی
عالی عالی
#21 گندم 1392-06-13 21:21
به نظرم وزن واژه هات اونقدر زیاده ، وطوری کنار هم چیده شده اند که اگر بگویم " زییا بود" حقیقتاً کم گفته ام...
جوری می نویسی که خیلی یک جوی است...
نمی شه گفت زیباست... چیزی که زیباست فقط زیبا ست اما نوشته هات فقط زیبا نیست.. بی نهایت نمکی ست و شوری اش به دل می نشیند..
باعث افتخار هستی بانو، وجودت در این زمین و نوشته های ماندگار...سپاس..
#20 هدیه 1392-06-01 18:18
عالی بود...

شعرهات در من شوقی خفته را بیدار می کند گویی...
#19 هدیه 1392-06-01 18:18
عالی بود...

شعرهات در من شوقی خفته را بیدار می کند گویی...
#18 ميٽم بهاروند 1392-04-31 22:50
زيبا نوشتى.با احساس طورى که خواننده خودش رو در فضاى شعر قاتى ميکنه و اول شخص شعر ميشه.. فقط از بين حس هايى که به ادم ميدى نا اميديت کمى بيشتره..انتظار شيرينت رو دوس دارم. خودت جاودان قلمت مانا
#17 ميٽم بهاروند 1392-04-31 22:49
زيبا نوشتى.با احساس طورى که خواننده خودش رو در فضاى شعر قاتى ميکنه و اول شخص شعر ميشه.. فقط از بين حس هايى که به ادم ميدى نا اميديت کمى بيشتره..انتظار شيرينت رو دوس دارم. خودت جاودان قلمت مانا
#16 مهدي جاسم زاده 1392-03-31 01:17
سلام ... شعر دوم رابسيار دوست داشتم ...

موفق باشي شاعر ...
#15 سپیده محسنی 1392-02-08 05:11
درود براین شاعر توانا
لذت بردم گرامی
قلمت مانا دوست جوانم
#14 حدیث 1392-02-01 19:14
عالی بودند
2 رو خیلی دوس داشتم

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692