شعراول
یا من به خودم اعتماد ندارم
یا این الهه ایراد
که زیر ناخن شعرهای کهنهای دارد
- سعید خو که چی بشه؟
وتازه این اول داستان بود
ما در وسوسه خوردن چای
به فلسفه دردسر رسیده بودیم
دنیا اتاق کوچکی بود که برای زندگی جا نداشت
آن دعاها و این ادعاهای بیاجابت
یعنی سقوط دستها از آن بالا
پشت آن همه سال
چه عزیزم های در گلو
چه حرفهای، های های، هایها
حالا چه یک تماس موازی از021
چه خاطرهای طولانی از 0611
مانده ایم
تنها
در خیابانهایی که از فرط ماشینهای درمسیر
خستگی به خانه میبرند
ماندهایم برای قدمهایی برای زدن
در پاکتهای خالی سیگار
مدتهاست آن قدر بهم نگاه کردهایم
که جای هیچ حرفی باقی نماند
وبهم قول دادهایم
این بار آب که از سر گذشت
حتمن دل به دریاهای خشک بزنیم
شعردوم
بعد ما بودیم
که در کنایهی کلمات
به اجمال از گلو گذشتیم
از خاطرات دربند خبر نشد
دست بوسه به لبهامان نرسید
وصدا که تا اوج میرفت
در نقطهای از سکوت افتاد
اما تو
ای اتاقی که در قامت قیامت
خودت را به جهنم تسلیم میکنی
به این فرشتههای فراری بگو
ما با صابونهای عروس داماد شدهایم
تنها برای بمباران بوسه
صدام حسین را کم داریم
این دستهای درکار التماس بیهوده بالا میروند
گلدستهها آن قدر دسته گل به آب دادهاند
که سقوط اذان از گلوی ظهر قطعی است
خستهایم
از سرابهای آسمانی که وعدهی رنگین کمان میدهند
خستهایم
از جملههای تودرتوی این کتاب کهنه
قسم میخورم
به کاغذهای معصوم
که تنها به جرم سیاه شدن
به غرق شدن در سطل زباله محکوم شدند
تنها پناه ما کلمات کوچک هستند
که مثل دیوارهای شکسته
کمرهای خسته را نوازش میدهند
ما در مرز اعتراف ایستادهایم
وتنها کلیسای کوچکی میخواهیم
ای خدای خطوط قرمز
چرا به پاکنهایت دستور حمله نمیدهی؟
ترکالکی پاییز 91
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا