شعر اول
کلمات را قاضی کن
بگذار روی زبان ات آب شود
این روزها
که پشتِ سرِ هم جمع میشوند
تکرا ر میکنند بی حوصلهگی را
زمین هم دارد تناش را لوث میکند
با این همه اَدا و اَطوار
بپا خیلی پوست موز پهن شده
از آنجا که میآیی
که حالا که آمدهای بدون یک نقطه
کج و کوله
بگو: به راستی به بی دینی
به کافری به دیوانگی
بسته زنجیر به روی کلمهها
چیزی زیباتر از این لحظه هست
که سر در گوشِ معشوقات میکشی
آرام
مثل یک سکوت ِ یک برق
از تنم پریده
میچکانیام روی کاغذِ تر
که به نوشته نمیرسد
که ترا دوست دارم
کمی بالاتر از همه
شعر دوم
روی هم پنج نفر
کوچه به کوچه... تا ته ِخیابان میکشیدم
پنجره به آبروی پرده
اولی: آرنولد
با خال ِ کوبیده بر صدا
مگر کسی جرات داشت
سر زده
نگاه به پنجرهای بکشد
دومی: ماهی سیاه
کوچولو
چقدر در محل ِ بعدی گم شد
سومی : نه من به یاد میآورم
نه همسایهها
نه کوچه نه کیوسک ِ روزنامه
مگر شبهای بی مهتاب
چهارمی : پا از پاشنهکش در آورد
هم دست آنها
دست روی کوچه بلند کرد
پنجمی : حالا بیپرده مینویسد
برای اولی
آن روز کجا شدی
بودی؟ یا ... نه نبودی
آمدند: با تیپی سیاه
کوچه به کوچه
نظم خیابان قدم رو کشیدند
پنجره ها از گلوی دریچه ها سر بریدند
شعر سوم
صداها از روزنامهای پاره
در غروب ِ زیرپنج شش درجه مچاله
صورت حوادث
روی پنجره میکشد
پوست ِ چرب روی شیشه
انگشت لیزمی بَرد
لبهای منتظر حرام ِ سکوت
بوسههای بی تحرک دندان بهم میزنند
از پشت پرده برق میافتد بیرون
خیابان خودش را واکس زده در جماعت ِجمعه
انبوه کلاغان برای تکههای صابون
روی زمین پهن
دوباره از بال ِ هم بالا
روی تیرکها
آنتنها
سرِ گردنها
ببخشید! سرِ گردنهها
قار قار
برای مان خط و نشان میکشند
بر لبهای دوخته صداها بریده
از شیشهی گونهها
در انارِ چشم مادران
حبابهای شکسته
میریزد
حواسام پرت
زیر دستام تصویر
نفس! ها چاق میکند
پوست دختر
در حوصلهی حوادث
روی لکههای پنجره
جیغ میکشد
و آمبولانس
در اتوبان ِ کرج
با خردههای آتش
ترانه ای سوخته را جمع میکند
دیدگاهها
شما کاملا مشهود است کوروش عزیز.
این شعرها که از کتاب ورق ام بزن ارسال کرده بودی ، کتابی که به صورت الکترونیکی
منتشر شد ازخوب های کتابت بودند برایت آرزوی موفقیت می کنم همیشه .
هميشه و بدون اغراق سعي كردم تمام شعرهاي كوروش همه خاني و تعدادي از شاعران كه تغييراتي به مرور در شعرهايشان بروز مي كند اگر چه شاعراني با سابقه انديشمند و زيرك هستند و دقيقا به همين خاطر است كه در جا زدن ها را بر نمي تابند
صرف نظر از زيبايي هاي فراوان و اثر گذار اين شعرهاي دوست و عزيزم آقاي همه خاني شعر اول يك وضعيت ديگر و گونه اي كاملا متفاوت است
مثل یک سکوت ِ یک برق
از تنم پریده
میچکانیام روی کاغذِ تر
که به نوشته نمیرسد
که ترا دوست دارم
کمی بالاتر از همه
در شعر دوم تلفيقي از نوستالژي و زندگي مدرن است كه تازه و جالب ظرفيت هايش را بروز داده است چه از طنز موجود و چه از بند پاياني كه اصولا عير منظرگي و حتي مي توان گفت يك نوع ناكهاني ابداعي داشت
در شعر سوم :
حواسام پرت
زیر دستام تصویر
نفس! ها چاق میکند
مگر مي شود چيزي در باره اين كار بزرگ عاشقانه بگويم و خداي ناكرده صدمه اي به اين اثر بزنم ؟ فقط خودتان يك بار ديگر به سراغش برويد تا بهشت تصاوير يزبا را ملاحظه كنيد .
بااحترام هجوووووووووووم
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا