شعر آزاد«احسان مهديان»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

(1)

 

وقت كمي از زندگي ام مانده

كسي نمي تواند از گردو ها جدايم كند

من با پسرهاي خودم هم بازي ام

با حميد قهر مي كنم و با مجتبي ...

فاطمه مادر خوبي شده است

مي گويند نوه ات مغز گردوست

من نمي خواهم كسي گردوهاي مرا بشكند

از بچگي 2 ريال هم 10 گردو مي شود

بسته هاي شانسي را پدر بزرگ حرام كرد

يواشكي چه آدامس هاي حرامي خورده ام

اصلا من يواشكي ام

از درب خروجي به سينما خيلي رفتم

هميشه دوچرخه هاي كرايه را 100 متر آنطرف تر برده ام

يواشكي آلو و آلبالو از درخت مردم درآوردم

از انقلاب به سينما و بانك ها سنگ مي زدم

حالا سينما را به خانه آوردم و جلوي بانك ها صبوري مي كنم

پاسدارها وقتي حقوق مي گرفتند گريه مي كردند

پاسدارها براي انقلاب جان مي دادند

پاسدارها پاسدار بودند

من جنگ در آستين خودم دارم

كبري اگر بگذارد

اينجا مي خواهم مارهاي زيادي را نيش بزنم

به نيايش زانو بزنم

و تو ديگر نمي تواني به طب سنتي زالو بزني / زدم

 

(2)

 

نم نمكي كه مي زني به سياه چادری

در 4 محال و ممکن که نمی شود

از اين لقمه اي كه به كرسي نشاندي

عقل از سر دندانم پريد

سپاس آسمان ! هيچ دامني به لكه هاي ابر نيفتاد

وَ ایل در سفری که نمی کشید در جا

هواابري وآسمان غريده است

كمي صبر ميان دو عطسه افتاد

باران درگلوي من وقفه اي براي خودت مي شود كه نگو!

زیر چشمهای تو کارتن های خالی

زیر ورق های بُر نخورده خوابیده اند

هنوز چیزهای زیادی هست که به خوابم نیامدند

اين باد يكبار چادرش را به كوچه نکشید

وکارتن های زیادی بچه گی ام را پر میکند

پلنگ صورتی جلوی چشمانم بازرس ویژه را می درد

هيچ شغالي بايت مرغ همسايه به شير پاسخگو نيست

بايد به دنبال اين خط،

فكركنم  دندان نشانه ي خشم است يا لبخند ؟

اعتراف می کنم چیزی که به دندانها معنا داد

لبهاي تو هستند

معنا به عرف عاشقي شعراست

ازاينكه باتو دهن به دهن شدم    زبانم راگاز گرفتم !

نكند خيال كني لال از اين خانه مي روم

ليلا مرده ي مرا هم به حرف مي آورد

تا بين دو دندان فاصله نماند

اين كوچ مرواريدي است كه حرف در گلويش گير كرده

 

(3)

 

 ديگر همه چيز به خال تو بسته است

چمدان ها هنوز مثل روز

اول دهانشان براي يك سفر دور و دراز

با قطاري كه گرد ايستگاه را خورده است

پايشان را مي گذارند روي سطر دوم

مشغول شمردن لحظه ي دوئل نيستند

اسكناس ها را هضم كرده ام

پيراهنت را بالا آوردم

پايين آمدم

شايد براي شما جنگ تمام شده باشد

ولي من آخرين نفري هستم كه سالن سينما را ترك مي كنم

وقتي تاريكي همه جا را گرفت

مي تواني در خانه پاتك هاي تلويزيون را مرور كني

پرواز را از ياد ببر كه بمب باران حتمي است

بچه ها بايد به پناهگاه بروند

اتوبوس ها امنيت ندارند

اين نيم رخي است از شما لطفا تمام كنيد عكس رخ ياررا

تا جان به جان آفرين تسليم كند حافظ !

 

(4)

 

 اما بعد ...

چه خال به موقع و چه گيسوي بي سرانجامي است

خوشه هاي انگور كه هرچه بالاتر مي آيند به مستي ابرها نمي رسند

اما علامت آمادگي زنبورها همين عطر موهاي سطراول است / نيست ؟

مترسك ها كه آدم نيستند

تو را ببينند دست و دلشان مي لرزد و بخيه هاي صورتم باز نمي شود

مترسك ها حتي پدرو مادر ندارند

اگر در باره ات حرفي بشنوند با پرندگان درميان نميگذارند

ما آدم ها كه مترسك نيستيم پدر و مادر داريم

عاشق هركسي كه درراه آدامس بجود نمي شويم

فقط به اولين همراهمان شماره مي دهيم

تا در جنگ با عواطف گربه ها بازي كند

آقاي قاضي!

سگ هاي آبادي همسايه دارند به شهر برمي گردند

توي بغل راننده ها مي خوابند

ولي ما گربه هاي خانگي هنوز هم

عطر زباله هاي ساعت 10 صبح را در لاي دندان داريم

دیدگاه‌ها   

#13 منصور خورشیدی 1391-12-29 03:22
تشکر احسان .
همیشه متفوت از دیگر شعر های موجود در آثار شما بر خورد می کنم .
زبان گفتاری و معیار که زمینه خلق و بروز تفکر را در مخاطب بیدار می کند .
هواابري وآسمان غريده است

كمي صبر ميان دو عطسه افتاد

باران درگلوي من وقفه اي براي خودت مي شود كه نگو!

زیر چشمهای تو کارتن های خالی

زیر ورق های بُر نخورده خوابیده اند

هنوز چیزهای زیادی هست که به خوابم نیامدند
#12 طهمورث بوذري 1391-10-24 03:19
بسيار زيبا // لذت بردم و خوشحالم از اشناييت

پاينده و پيروز باشي
#11 باقری 1391-09-27 19:19
با آنکه اهل نظر باید نظر بدهند شعر چهارم را دوست می دارم؛البته بیشتر.دیر زی
#10 عادل زاده عباس 1391-09-20 15:35
درود استاد
همیشه بی تکلف گفته ام که چقدر شعرهایت را دوس دارم
ابتدا زایش شعر به این سیاق را تبریک می گویم
مخاطب را راحت کرده ای که بتواند به راحتی فکر های سخت بکند و این کار ارزشمندی است . شعر اول را خواندم و به خوانش سه شعر دیگرت هم خواهم آمد .
وقت كمي از زندگي ام مانده

كسي نمي تواند از گردو ها جدايم كند

من با پسرهاي خودم هم بازي ام

با حميد قهر مي كنم و با مجتبي ...

فاطمه مادر خوبي شده است

مي گويند نوه ات مغز گردوست

من نمي خواهم كسي گردوهاي مرا بشكند
از همان ابتدا شاعر به زیبایی حسرت را در دلم کاشت : دیگر چیزی نمانده است / اینجا شاعر از زندگی صادقانه اش می گوید در حالی که زمان را و من را و بچه ها را مخاطب قرار داده است می گوید : دیگر چیزی نمانده است . و در ادامه شاعر زمان را به صورت حجمی از روزهای سپری شده به تصویر می کشد حجمی از زمان و صداقش را اینگونه بیان می کند : با بچه هایم بازی می کنم . همچنین تشبیه جهان به گردو و دنیایی که به صورت های متفاوت به شکل گردو در دست شاعر به گردش در می آید بسیار لطیف و شاعرانه و فیلسوفانه است .
درادامه زیرکانه دوباره از گردو استفاده می کند برای تو در تو کردن معانی و وادار کردن مخاطب به تفکر .

من نمي خواهم كسي گردوهاي مرا بشكند

از بچگي 2 ريال هم 10 گردو مي شود

بسته هاي شانسي را پدر بزرگ حرام كرد

يواشكي چه آدامس هاي حرامي خورده ام

اصلا من يواشكي ام

از درب خروجي به سينما خيلي رفتم

هميشه دوچرخه هاي كرايه را 100 متر آنطرف تر برده ام

يواشكي آلو و آلبالو از درخت مردم درآوردم

از انقلاب به سينما و بانك ها سنگ مي زدم
دنیای شاعر آنقدر از نظر سادگی وسوسه برانگیز است که می گوید من زندگی ام را دوست دارم به همین صورت که دنیا را گردو ببینم که هم بازی هایم بچه هایم باشند ودر ادامه برگشت به عقب و زمان را به حضور کشاندن مقایسه ای فراروی ما قرار می دهد هم در ارتباط با سطور قبل و هم برای معانی بعد که در ادامه خواد آمد .
زمان را احضار می کند تا بگوید شاعر همانی هست که بود و آنگونه نشد که :
حالا سينما را به خانه آوردم و جلوي بانك ها صبوري مي كنم

پاسدارها وقتي حقوق مي گرفتند گريه مي كردند

پاسدارها براي انقلاب جان مي دادند

پاسدارها پاسدار بودند

من جنگ در آستين خودم دارم

كبري اگر بگذارد

اينجا مي خواهم مارهاي زيادي را نيش بزنم

به نيايش زانو بزنم

و تو ديگر نمي تواني به طب سنتي زالو بزني / زدم
چه کسانی که چگونه هضم شدند و ..... و شاعری که هنوز بوی جنگ می دهد .
با درود احسان جان
لطفا به شعر اول و دوم من با نگاه عمیقتری نگاه کنید شاید چیزی داشت که قابل باشد ...
مخلص
#9 عادل زاده عباس 1391-09-20 15:34
درود استاد
همیشه بی تکلف گفته ام که چقدر شعرهایت را دوس دارم
ابتدا زایش شعر به این سیاق را تبریک می گویم
مخاطب را راحت کرده ای که بتواند به راحتی فکر های سخت بکند و این کار ارزشمندی است . شعر اول را خواندم و به خوانش سه شعر دیگرت هم خواهم آمد .
وقت كمي از زندگي ام مانده

كسي نمي تواند از گردو ها جدايم كند

من با پسرهاي خودم هم بازي ام

با حميد قهر مي كنم و با مجتبي ...

فاطمه مادر خوبي شده است

مي گويند نوه ات مغز گردوست

من نمي خواهم كسي گردوهاي مرا بشكند
از همان ابتدا شاعر به زیبایی حسرت را در دلم کاشت : دیگر چیزی نمانده است / اینجا شاعر از زندگی صادقانه اش می گوید در حالی که زمان را و من را و بچه ها را مخاطب قرار داده است می گوید : دیگر چیزی نمانده است . و در ادامه شاعر زمان را به صورت حجمی از روزهای سپری شده به تصویر می کشد حجمی از زمان و صداقش را اینگونه بیان می کند : با بچه هایم بازی می کنم . همچنین تشبیه جهان به گردو و دنیایی که به صورت های متفاوت به شکل گردو در دست شاعر به گردش در می آید بسیار لطیف و شاعرانه و فیلسوفانه است .
درادامه زیرکانه دوباره از گردو استفاده می کند برای تو در تو کردن معانی و وادار کردن مخاطب به تفکر .

من نمي خواهم كسي گردوهاي مرا بشكند

از بچگي 2 ريال هم 10 گردو مي شود

بسته هاي شانسي را پدر بزرگ حرام كرد

يواشكي چه آدامس هاي حرامي خورده ام

اصلا من يواشكي ام

از درب خروجي به سينما خيلي رفتم

هميشه دوچرخه هاي كرايه را 100 متر آنطرف تر برده ام

يواشكي آلو و آلبالو از درخت مردم درآوردم

از انقلاب به سينما و بانك ها سنگ مي زدم
دنیای شاعر آنقدر از نظر سادگی وسوسه برانگیز است که می گوید من زندگی ام را دوست دارم به همین صورت که دنیا را گردو ببینم که هم بازی هایم بچه هایم باشند ودر ادامه برگشت به عقب و زمان را به حضور کشاندن مقایسه ای فراروی ما قرار می دهد هم در ارتباط با سطور قبل و هم برای معانی بعد که در ادامه خواد آمد .
زمان را احضار می کند تا بگوید شاعر همانی هست که بود و آنگونه نشد که :
حالا سينما را به خانه آوردم و جلوي بانك ها صبوري مي كنم

پاسدارها وقتي حقوق مي گرفتند گريه مي كردند

پاسدارها براي انقلاب جان مي دادند

پاسدارها پاسدار بودند

من جنگ در آستين خودم دارم

كبري اگر بگذارد

اينجا مي خواهم مارهاي زيادي را نيش بزنم

به نيايش زانو بزنم

و تو ديگر نمي تواني به طب سنتي زالو بزني / زدم
چه کسانی که چگونه هضم شدند و ..... و شاعری که هنوز بوی جنگ می دهد .
با درود احسان جان
لطفا به شعر اول و دوم من با نگاه عمیقتری نگاه کنید شاید چیزی داشت که قابل باشد ...
مخلص
#8 محمد علی حسنلو 1391-09-14 14:06
اعتراف می کنم چیزی که به دندانها معنا داد

لبهاي تو هستند

معنا به عرف عاشقي شعراست

ازاينكه باتو دهن به دهن شدم زبانم راگاز گرفتم !

نكند خيال كني لال از اين خانه مي روم

ليلا مرده ي مرا هم به حرف مي آورد

تا بين دو دندان فاصله نماند

اين كوچ مرواريدي است كه حرف در گلويش گير كرده

................................

بستر اجتماعی شعرهای شما خیلی خوب بدون اینکه اثر دچار زیاده گویی و یا

صراحت بیش از حد شود از عهده ی موضوعی که در ذهن شاعر بوده عموما

برآمده و این از نکات برجسته ی شعر شماست .

موفق باشید جناب مهدیان
#7 چشم به راه 1391-09-14 07:47
آقاي قاضي!

سگ هاي آبادي همسايه دارند به شهر برمي گردند

توي بغل راننده ها مي خوابند

ولي ما گربه هاي خانگي هنوز هم

عطر زباله هاي ساعت 10 صبح را در لاي دندان داريم


از آشنايي با اين شاعر خوشحال شدم و چه خوب توانست نقد اجتماعي را در قالب شعر نو جا بدهد .
#6 الهام 1391-09-12 04:05
سلام

گردوهايت تا هميشه نشكسته باد

جناب مهديان بزرگوار

اشعارتان احساس و فكر را به زانو مي آورد

چرا كه تامل برانگيز است

و شعري كه ذهن را بكار اندازد و وا دار به تفكر كند

ارزشي وافر خواهد داشت

اما
اندوه نهفته در اشعارتان را هميشه حس ميكنم

آن قناري خاموش حقيقتا در گلوي شماست ...
#5 جلیل قیصری 1391-09-10 20:17
سلام...

آنچه که در این چهار شعر و شعر های دیگر آقای مهدیان آنچه که مشهود است رسیدن به سبک و سیاق خاص است سیاقی که او را از یک سبک یا خرده سبک دوره ای در حوزه ی خاص حتی متمایز می کند با عینیت متکثر و منطقی درونی که کلمات و مصرع و بند ها رها نمی شوند ضمن این که از ذهنیت محض و اغراق های دور از دست بدور است با نوعی طنز پنهان و اعتراض به دوگانگی یا چند گانگی یگانگی های دور و به چالش کشیدن گسل های طاقت شکن در عرصه ی عمل و اجتماعیات و هم زبا مسلط رسانه ای .بر قرار باشید
#4 ری را جویباری 1391-09-10 13:13
سلام دوست عزیز...


کارهای متفاوتی خواندم

اما ...
می توانست موجزتر هم باشند

کار چهارم را دوست تر داشتم
هر سطر تصیر خوبی داشت به همراه اندیشه ای قوی اما وقتی سطرها را کنار می گذاری روایتی می شود که راقم اش زیاد دستو دل بازی به خرج داده بری گفتن...

نخسته شاعر!

نویساتر از همیشه پیروز- سرفراز - ماندگار و برقرار بمانید

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692