شعر سپيد«آزاده صالحيان»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:


شعر اول

 

من کودکیم را به باران بخشیدم

به دست های سخاوتمند زمین

که بالا می آیند

شاخ و برگ هایشان

از رحم مادری

که سوسو می زند

انگشتانش

بر شکمی که هیچوقت بالا نمی آید

_ آهای! دختر گیسو بلند

گیسو سفید سال های معلق

خطی بکش

در تمام من

پیله ای بباف

بر تمام وسعت زنی که آبستنی اش را جشن می گیرد

و بند بند انگشتان نارسش را

رو به باران می چرخاند

#

من

کودکیم را

زیر کورتاژ

همین ثانیه ها

همین دقیقه ها

همین ساعت ها

بر گوشه ای

با سه ضلع نا متقارن

دفن کردم.

 

 

 

شعر دوم

 

 

ما پوست انداختیم, ناراب!

وقتی زمان نطفه ای شد در مغزهایمان

جان گرفت

دست و پاهایش جوانه زد

وقتی سینه هایش

آرام آرام بالا آمد

تاولی شد زیر دست های مرد

و تمام هستی اش

پشت بکارتش نشسته بود

گیسوانش می سوزاند

تک تک سلول هایش را

زبانه می کشید

زیر رگ های منجمد

ناراب!

دخترک خواب مردی را می دید

که آب دهانش آویزان بود

و گیسوانش

به دور مرد گره شده, زبانه می کشید

سایه ی مرد حتا زمان را می بلعید

ما پوست انداختیم, ناراب!

وقتی زمان را درون گهواره اش شیر می دادیم!

 

 

دیدگاه‌ها   

#1 حدیث 1391-08-19 04:55
سلام آزاده جان
زنانگی در شعرهات موج میزنه...
موفق باشی دوست خوبم.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692