شعراول
اینكه چند روز مانده
یا كمتر
حتمن روزها
عبور را ساده میگیرند
كه رسیدهام به حالا
در یكی از دستهایت
استخوان میتركاندم
تا سواحلِ دم كردهی جنوب
یادت بیاورد
غرق
گاهی، شدن دارد
شرق، راهی شدن
تا همیشه كسی كه از خودش میترسيد،
كه به موی تو پنج تا انگشت میفروخت،
من باشد
من سردرد ِ يك صبحِ سرزدهام
قرمز ِ عجیبِ ناخنهایم
در چشمهات
و روز ِ بعد را
از نگاهِ تو بیرون نمیزنم
مثل حالا
كه قصد دارم بمانی
گفته بودی نگفتههای ما
روزی به جهان صعود میكنند
با دستهایی
كه خوب حرف میزنند
پاهایی
كه زیاد گریه میشوند
نه!
ناگهان تنی گنگ شد
و پنج، به پنجه رسید
به احتمالِ خنج
دستی در سینه ام آبتنی میكرد
فرصت نبود گفته باشم
به انگشتهای دیوانه تری بیا
همین افتادن از پا ست
كه من را نشسته
به انتظار خودم
كه توی آینه اصلن پیدا نیست
به انتظار خودت
كه سالهای سال
اینجا نیست
شعر دوم
- پشت به كسی
كه عجیب مرا دوست داشت و نداشتم
توی دهانت جیغ میزدم
اعلام میكردم : - كه درد میكنم،
كه یك نفر
مثلن مادرم پا در میانی كند
پایتان را برسانید به گلی كه در من نفس میكشد
ریشهی اين گل تا سرم دويده
اين دستها ادامه ی توست
كه از پیرهنم جا ماندهای
حالا باران هم ببارد
آنقدركه تمام گذشتههای كسی
از من بالا برود
پایین نیايد
تو لای همین پرو پا بپیچ
فقط بجنب
كه مدام حدسم میزنم
كه حالا كجام
خودم را از چشم چه كسی میبینم
بعد
تو نيامده باشی
و دو بوته ترس بكارم توی سینهام
درست دو بوته
دیدگاهها
هميشه شاعر باشي وبرايت آرزوي موفقيت دارم
الهی خانه آبادان
الهی خانه آبادان
الهی خانه آبادان
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا