شعرهایی از آخرین کتاب مرحوم صمد تیمورلو
شعر اول
دوست دارم تصویر اسبی را
از صدایم بکشم بیرون
بگذارمش روی زمین
تا ببینید اسب صدای مرا
ترسیده از کسی که پشت اوست
دیده نمیشود
شعردوم
درخت را که قطع کردند
به جایش ایستادم در کوچه
آب را از ریشههایش گرفتم
کشیدم بالا تا نوک فکرهایم
نوک برگهایی سبز
که روی دستهایم ساختهام
برای کلاغی که در ضمیر ناخودآگاه است
نمرده است
در حافظهی فراموش شدهی کوچه
غارغار میکند
برای درختی که انسان است
میاندیشد به کوچه و آدمهایش
شعر سوم
از سرم آوردماش بیرون
این فکر را که جنینی شده بود
خارج از رحم مادر
افتاده بود درون اتاق
با پاها و دستهایی بزرگ
هرلحظه روحم خارج میشد از جسمم
می رفت در فکرم
چیزی که پنهانش میکردم از آدم ها
در اتاق می اندیشیدم
به جنینی که سقط شده بود
شعرچهارم
چسبیده به کودک
ول نمی کند او را
نیاز به نوازش دارد
عروسک
دیدگاهها
کارهایتان را خواندم و متلذذ شدم بخصوص 2 شعر آخرت را .
البته نمی دانم قصدی در کار بوده تا بعضی جملات از لحاظ گرامری به هم بریزد یا خیر؟ به عنوان نمونه
هر لحظه روحم خارج می شد از جسمم
اگر می شد هر لحظه روحم از جسمم خارج میشد چه اتفاقی می افتاد؟
مانا باشید
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا