گفتند میهمانیم
دست در دست هم
ایستاده بودند
چونان دو کاج
میانِ بهتِ ما
و قرصِ کاملِ ماه.
گفتند میهمانیم
اما آمده بودند که بمانند
این را از نجوای سنگینِ کوله بارشان فهمیدیم.
ما بر درگاهِ خانه هایمان نشسته بودیم
با پاهایی آویخته تا انتهای شب
و آوای جیرجیرکی موهوم را
تسبیح می انداختیم.
گفتند به میهمانی آمده ایم،
میزبان را بگویید
خاکِ کوچه را
به جادوی آب معطر سازد
و کودکانِ شوخِ اسپند را
بر مجمرِ خشمِ آتش
به دست افشانی برآورد
و زیباترین اتاق را
به بسترِ زفاف بیاراید.
ما همه درماندیم
که این رایحه را نسیم
از کدام سو
به کوچه آورده ست.
پاهایمان
بر کشاله ی ناگزیرِ شب
تاب می خورد.
گفتند میزبان را بگویید
آنگاه که خورشید
بر ساقهایِ سرخِ خود فراز آید
آسمانِ شاه توتِ گوشه ی حیاط
با گیلاسهای شراب
چراغان خواهد شد.
ما هاج و واج
همدگر را نگاه کردیم
و سکونِ جایجایِ ستارگان را
تسبیح انداختیم.
کهکشان
در راستای کوچه
به سوی گورستان
خم شده بود.
گفتند این آوای حزین
از گلوی کدام خانه می آید؟
ما دستهایمان را
گردِ استخوانهای زانو
چنبره کردیم
و ناله ی غوکان را
به سوگ نشستیم.
ماه می رفت که در انتهای کوچه
همچون دندانِ شکسته ی خدایی فروتن
در دهانِ گورستان
به خاک رود.
دیگر هیچ نگفتند
چرا که رفته بودند.
با پاهایی درمانده در قیرِ شب
به خانه هایمان فرو شدیم
و تا ناله ی خروس
رجهای دیوار را
تسبیح انداختیم.
صبحگاهان
خورشیدِ نابجا
همچون گلوی بریدهی بی گناهی
غبارِ کف آلود
قِی می کرد.
شعردوم
با دستهایت سلام می کنی
با پیشانیت تعجب
با کفشهایت خداحافظی
و خانه پیر میشود
در سکوتِ چشمانت...
مادرم میگفت:
عشق را
تنها سگهای ولگرد میفهمند
در گریزِ میان سطلهای زباله
و آوازِ
شبگردهای عاشق.
دیدگاهها
دوست عزیز از خوانش اشعارت خیلی لذت بردم بخصوص شعر اولت علی رغم استفاده (به نظرم هدفمندانه)از برخی واژگان کهنه شده خیلی زیبا بود . پیوند عمودی شعر آنقدر مستحکم و قوی بود که خئواننده را راغب می کرد تا انتهای کار بخواند.خوشحال شدم
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا